سارا و باباش



+ بابا نمی بخشمتون، سوئیچ و قایم می کردید بس بود دیگه چرا ماشین و دادید مهدی ببره بیرون؟ خوشتون میاد ضایع شم جلوشون آره؟

-  بده گفتم بنزین بزنه امشب نرفتیم پمپ بنزین؟ چون خوشت نمیاد از بنزین زدن گفتم بره.

+بابا الان دارید راس میگید دیگه؟ باشه پس فردا با ماشین ما میریم بیروناکیه دیگه؟

- آره مشکلی نیستفاطمه هم رانندگیش خوبه،ماشین میدم دستش.

+ بابا فاطمه تهش یکساله گواهینامه گرفته ،من دو سه ساله رانندگی می کنم بعد اون رانندگیش خوبه؟!

-شما خیلی اشتباه بزرگی می کردی تو این دو سه سالالبته مقصر کس دیگه ای بود کهولی دخترمعزیزم ، سارای من.شما دیگه تا قبل گواهینامه گرفتن پشت هیچ فرمونی نمیشینی! 

+ می دونید این حرفتون مثه چی میمونهمثه اینکه همه جا میگن بی عدالتی که همه شغلا مدرک میخوانو و اصلا به تخصص طرف نگاه نمی کنن،فقط میگن چون مدرک نداره نمی تونه استخدام شه ولی اونی که مدرک داره ولی بیسواده میشه همه کارهاینم مثه همونه.

- متخصص باید با یه مدرکی تخصصشو ثابت کنه.فرض کن یکی از در شرکت من بیاد تو ادعای تخصص کنه.با چه مدرکی بفهمم متخصصه و استخدامش کنم؟

+ از رو طرح هاش.حتما چهارتا طرح و کار و ایده میاره .با اونا بفهمید متخصصه.

- خب آره با اونا می فهمم متخصصهخب تهش چی؟ چیکارش کنم؟ استخدامش کنم؟ اصلا استخدامش کردم ، بعدش چی؟  می تونه به اسم خودش کار کنه می تونه به اسم خودش طرح بزنه ایده هاشو پیاده کنهبزرگ شه؟ نهتهش میشه ایده های اون به اسم من چون من نظام مهندسی دارم اون نه.من بزرگ تر میشم اون‌هیچی.تو بدون گواهینامه یه مهندس بی مدرکی که تهش هیچی نمیشی‌هیچی که خوش شانسیه،تصادف کنی خیلی چیزا میشیمیشی جانی.میشی خلافکار.جواب ؟

+ نظام مهندسی هم یه چیز مزخرفیه مثه گواهینامه چرا باید تخصص و خلاقیت یکی به خاطر یه تیکه  کاغذ اونقد بی ارزش شه که نتونه ازش استفاده کنه؟!!

- شهر بی قانون میشه جنگل.قانون بد از بی قانونی بهتره. نمیشه هیچی ملاک نباشه.

+ آره مثه قانونای مدرسه نه.

- الان چی شد بلاخره ؟ سوئیچ و فردا قایم کنم یا قانع شدی؟ :)))

+ قایم کنید چون دستم بیوفته پشت سرمم نگاه نمی کنم.

- باشه.

( صداقت لعنتی)


ماشینو داده مهدی ببره بنزین بزنه -_-  ده صبح -_-  فاطمه بهم گفت.وقت نشد برم  باهاش دعوا کنم ، دیگه زدیم بیرون با ماشین بابای فاطمه.نامرد ماشین و نمیده بشینممیگه مگه ماشین باباتم  قرار بود بگیری خودت بشینی؟! 

گفتم نه پس برا جناب عالی داشتم می گرفتم -_-

گفت پس حرص نخور چون ماشینم بود باز با همین میرفتیم خوشگل خانم ://

بابا راس می گفت.ولی فاطمه خوب بودا.اینم از دست رفت -_- همه 18 ساله ها اینجوری از دست میرن یا فقط همین یکیه؟!!!.نه فک کنم همه شون همینن.مهدی هم همینجوری شد :/


+اینو یادم رفت بگم.یه تیکه کاغذ راحت همه آرمان هاتونو ازتون می گیره؟ اگه قراره اینشکلی شم، سه چهار سال دیگه که سهله  صدسال دیگه ام نمیرم سراغ گواهینامه -_-


خدایا دیگه بسه. ایرانو راس راسی آب بردا!!! 


قشنگ حس می کنم یه کم دیگه بباره کل شهر های ایران از دریای خزر جاری میشن میریزن تو خلیج فارس 0_o

بی خیال دیگه.شکرتا.ولی دیگه بسه خب :((


عیدم مزخرف شد.خدایا چرا همه چی اینقد مزخرفه آخه :'(

+ فهمید شمالیم.نگرانه.میگه عید ایران موندن نداشت،لج کردی با من نیومدی خودتون میرفتین یه وری.

 فقط یه جمله تو ذهنم اومد( نگرانی بهت نمیاد)


باورم نمیشه تموم شده

ولی تموم شده.

حتی بهش فکرم نمی کردمبین هزارتا فکر و اضطراب به این یکی حتی یه لحظه ام فکر نمی کردم.حالا

اولین باره روزتم تبریک نگفتمآخرین بارم نیست.دیگه نیست.




+باور کن لعنتی. باورکن تموم شده.


دومی هم امروز فرستادم پارکینگتا کی می تونی اینقد روشن فکر بمونی ؟.تا آخر دنیام که روشن فکر باشی، هیچی عوض نمیشه ،من یه زبون نفهمم با چهارچوبای مزخرف خودم. مثل بابا.

پس راحت باش.کلید خونتو ازم پس بگیر ،یه بار برای همیشه.چون من همینم.قراره همینم بمونم.یه عوضی.

باباتو دیگه چهارچوبای مزخرفت یادت نرهلعنت به هر چی افکاره روشنه.


حقمو گرفتم امروز باهام قهره:))

خب برنامه فردامونم مشخص شد «مراسم غلط کردم» داریم کل روزو.

از پس فردام فقط باید بریم بدوییم.تهش دوچرخه سواریه.البته برای سلامتیمون لازمه.هوا عالی.بابا هم ورزشکار.حتما استقبال میکنه.

فقط خدا کنه تا چند روز دیگه ماشین و بذارن دربیاریم ،بدون ماشین برگردیم تهران بیچاره ام میکنه دیگه:)))



تازه دارم میفهمم چرا ولم کرد رفت.به خاطر ماشیناش.آخر سری هر دو ماشینشو فرستادم پارکینگاونم مثه بابا صداش در نیومد ولی کلا گذاشت رفت از ایران.

بابا ماشینش اونجا گیر بود نمی تونست ولم کنه بیادخودمو فرستاد برم.

تا صبح به نتایج دقیق تری میرسم تو زندگیم

+یکی امروز گفت انگار دیوونه شدی با خودت حرف میزنی.بی سرو ته و بی معنی هم هست حرفات.نخونید شما.اگه ننویسم باید جیغ بکشم وگرنه می ترکم تا صبح.


طناب داری که دور گلوم بود و داشت خفم می کرد پاره شد.

بلاخره نفسم بالا اومد.

مامان جون الان بهم گفت:

دخترم وسایلتو جمع کن بابات زنگ زد گفت داره میاد دنبالت عزیز دلم.


چیزی نمونده بود خفه شم.ولی.جونی نمونده برام.خوب نیست حالم.گریه ام بند نمیاد:'( مامان جون میگه دیگه بخند یه هفته گریه کردی چی شد؟ دیدی آخرش اونی شد که بهت گفتم.

ولی نمی دونه چی به سرم اومده :( بابا خودتم نمی دونی چیکار کردی باهام!! 


امروز آخرای زنگ آخر از دفتر گفتن با وسایلم برم پایین،دفتر مدیر.

بابا هم تو دفتر بود. مدیر خیلی گرم استقبال کرد و گفت بشینم.یه کم حال واحوال کرد و تبریک عید و از اینجور حرفا.

 بعد رفت سر اصل مطلب.گفت یکی از دفترامو بدم بهشوقتی دادم دیدم بابا اصلا نگاش نمی کنه، انگار عصبی بود ولی هیچی نگفت.مدیر دفتر مو ورق زد بعدم شروع کرد از تمیزی و خوش خطیم و نظم و ترتیبش تعریف کردم -_-

وقتی دفترمو پس داد شروع کرد سخنرانی.که این سو تفاهما پیش میاد و یه کمم کارای قبلیمو پیش کشید که یعنی خودمم مقصرم که معاون فکر بد درباره ام کرده و خلاصه حمایت کرد ازش ولی ته تهش عذرخواهی کرد، گفت از طرف مدرسه به خاطر سوتفاهم پیش اومده عذر میخواد ولی پشت سرش انگار پس گرفتش، گفت اگه من آروم بگیرم مشکلی پیش نمیاد کلا.

وای وای وای یعنی نزدیک بود منفجر شم و هرچی تو ذهنمه بریزم بیرون.ولی بی خیال شدم،به خاطر بابا،فقط به خاطر بابا هیچی نگفتم.

بابا هم انگار،خوشش نیومده بود از حرفاش، فقط یه کلمه گفت ممنون و از دفتر زدیم بیرون.

تو راهرو از کنار معاون رد شدیم.نه اون چیزی گفت نه بابا.

تو ماشین بابا عصبی بود هنوز، زیرلب گفت مدرسه ای که اون پیدا کنه بهتر از این نمیشه.باورم نمیشد بعد از دوسال بلاخره قبول کرده بود که معاونه واقعا مشکل داره.

ولی بعدش که گفت سال دیگه خودم یه مدرسه درست حسابی پیدا می کنم دلم ریخت:(

گفتم نه بابا من دوستام همه اینجان چیزی نشده که.ولی گفت دوستات که همه جا هستن !!مدرسه میری درس بخونی غیر از اینه؟!

عصبی بود دیگه هیچی نگفتم. بعداًحلش می کنم.


به بابا گفته بودم آخر هفته همش باید با هم باشیم،کلشو. حتی نمی تونستم فکرشو بکنم که یه لحظه ام تنها بمونم.قبول کرد.

دیروز همش با هم بودیم ،رفتیم دوچرخه سواری که خیلی خوب بود، خیلی وقت بود نرفته بودیم.بعد از ناهارم رفتیم سینما شبم خونه بابا جون اینا بودیم. 

ولی چه مهمونی بود مثلا، منو بابا تو نقش بودیم چون قبلش بدجور دعوامون شد.

خودشم نباشه یه نماینده گذاشته که بین منو بابام دعوا بندازه.تو سینما که بودیم خاله چند بار زنگ زد.رد کردم.بابا هم نفهمید ولی داشتیم از سینما برمیگشتیم باز زنگ زد ، خب دیگه نمی شد قایم کرد که،وقتی جواب ندادم.پرسید کیه که جواب نمیدی، گفتم هیشکی. اینجوری نگا کرد-_- منم گفتم خاله ست.

دقیقا همونطور که انگار تلفن مثلا باباجون و رد کرده باشم با تعجب گفت: اونوقت چرا؟!

یعنی واقعا پرسیدن داشت؟ اصلا تعجب کردن داشت؟ 

گفتم بابا تعجب کردن داره؟ خب نمیخوام جواب بدم اصلا نمیخوام ببینمشون.

گفت به گوشیت زنگ زده اونو چرا جواب نمیدی؟مگه زنگ در و زده میگی نمیخوای ببینیش؟

سوتی دادم،خبر نداشت پیام داده بود که برم دیدنش.تازه بعدش ده تا پیام دیگه ام داده.تو آخریا گفته نگرانم چرا جواب نمیدی:/

هیچی نگفتم.

گفت مگه باز چیزی شده نمیخوای ببینیش؟ ها؟چیزی شده خبر ندارم؟

اصلا نمی فهمم بابا رو.دیگه منتظره چی بشه مثلا؟ 

گفتم بابا یادتون رفته مثل اینکه ها، خوشتون میاد برم باز بزنه تو گوشم کلی هم انگیزه داره ها!!!اصلا دیگه نمیخوام کاری باهام داشته باشه،منم ندارم.

گفت چی شد؟ این چه طرز حرف زدنه الان؟ ها؟

خب این چیزی بود که سرش اونقد عصبانی شه؟ عصبی بودم جمع نبستم، تازه بعدش عذرخواهی کردم ولی کوتاه نیومد که. گفت ایندفعه زنگ زد جواب میدی منم گفتم نمی تونم.

خب نمی تونستم چرا براش عجیب بود؟ نمی خوام دیگه ببینمش اصلا.

خداروشکر زنگ نزد دیگه ولی چه فایده بابا گیر داد که خودت باید زنگ بزنی سال نو رو تبریک بگی بهش 0_o

هر چی می گفتم اصلا گوش نمیداد، خب من زنگ میزدم می گفت پاشو بیا، بعدش چی می گفتم؟ می گفتم نه نمیام؟ بعد می گفت بی احترامی کردی! خب این چه ظلمی بود.

از دستم عصبانی شد گفت تا زنگ نزنی حرفی نداریم.هرچی ام گفتم گوش نداد دیگه.

امروزم خودش تنهایی رفت بیرون، خیلی بی رحمه واقعا. باورم نمیشه به خاطر خواهر اون با من اینجوری میکنه :((

فک کنم آخرش باید سیلیَ روبخورم :( 


همون شبه آخرین پستم  من می خواستم برم مذاکره ولی به توصیه بچه های اینجا نرفتم.دیدم راس میگن فعلا عصبانیه فقط عذرخواهی کنم بهتره واسه همین فقط دیگه کامل مراسم اعتراف به گناه و طلب بخشش رو برگزار کردم. بعد از کلی سرزنش و نصیحتم قبول کرد، بخشید گفت برو قهوه درست کن-_-

:))

کل این چند روزم تحمل کردم.آخر هفته رم تو سکوت و تنهایی گذروندم چون پنج شنبه که با خیال راحت رفت شرکت تا غروب.جمعه ام واسه خودش رفت باشگاه ،فقط لطف کرد دیگه جمعه ناهار و اومد خونه با هم خوردیم. حتی خونه باباجون اینام نرفتیم

-_- به خدا به زندانیام مرخصی میدن برن ملاقات خانوادشون مگر اعدامی باشن دیگه، خوب بود یکی پیدا میشد به بابای من بگه هیچ جای دنیا یه ساعت تاخیر با قتل برابری نمی کنه 0_o هر چند خودش میگه به خاطر پنهان کاری و سو استفاده ست نه یه ساعت تاخیر ولی اینام با قتل برابری نمیکنه:///

ولی دیگه دیشب رفتم واسه مذاکرهآخه خیلی وقت بود با بچه ها کلی نقشه چیده بودیم واسه این هفته که همش تعطیلیه.دیگه نمیشد سکوت کنم مجبور بودم یه کاری کنم ولی

دیشب قبل از اینکه بگه خودم رفتم یه قهوه حسابی درست کردم بردم براش.

قهوه رو که بردم یه قلپ که خورد گفتم

+ بابا

- نه

+چی نه؟

-هر چی که میخوای بگی نه

+مگه می دونید چی میخوام بگم؟

-گفتم هر چی دیگه:)

+یعنی چی بابا؟ شاید میخواستم بپرسم قهوه خوب شده؟ :/

-داری میگی شاید،پس اینو نمی خواستی بگی

+ -_-

-ولی قهوه ات خیلی خوب شده دستت درد نکنه

+ :/

-بخور سرد میشه

+یعنی حرف نزنم دیگه آره؟

-چرا هر چی میخوای بگو ولی اگه آخر چیزی که گفتی من بگم نه ،چون قبلش یه بار گفته بودم نه و گوش ندادی اعتراض نکن اگه.

وای یعنی متنفرم وقتی این موقع ها نمیذاره حرفمو بزنم،دست خودم نیست یهو جوش میارم.

دیگه قاطی کردم گفتم واقعا که بابا چرا اینجوری می کنید چرا نمیذارید حرفمو بزنم اصلا چی میشه مگه اول گوش بدید بعد بگید نه ها؟گوشاتون خسته میشه؟

نمی دونم چرا نمی تونم جلوی زبونمو بگیرمااااه.عصبانی شد گفت معلوم شد اعترافاتت اونشبت چقد واقعی بودن.

گفتم یعنی چی بابا چه ربطی داره؟

گفت یعنی پاشو برو هر وقت واقعا از کارات پشیمون بودی دوباره بیا :/

:(( خب آخه ببینید چیکار می کنه؟ :( می خواستم یه کم خواهش کنم فقط چی میشد گوش میداد؟ گناه میشد؟اصلا از کجا میفهمه میخوام چی بگم؟ااااااه.چیکار کردم مگههههه؟ خدایا چه گیری کردددددددم :,(((

+تازه یه چیز دیگه ام شده که هنوز نمی دونم قراره سرش بدبخت شم یا نه؟سه شنبه دوتا از چرخ های ماشین معلم علوم و پنچر کرده یکی، یه کاغذم چسبونه روش نوشته "تو این دنیا عدالتی وجود نداره مگر اینکه خودمون بسازیمش" :((

جمله خیلی قشنگیه که از ته قلبم عاشقش شدم وقتی اولین بار شنیدمش.یکی از دیالوگای ماندگار سریال بازی تاج و تخته، از لرد بیلیش.ولی حس میکنم همین جمله قراره یکی از خاطرات ماندگار منم بشه :,((( 

++حالا می فهمم هاله چرا اینقد آروم بود اون روز :||

+++خدایا خودت رحم کن :,((

++++ناظم قبلیمون بد نگام میکنه:(

+++++پست دومم از مدرسه شد


من نمی دونم خورشید که غروب می کنه مگه قراره چه اتفاقی بیفته که بابا اینجوری می کنه، مگه شهر خون آشاماست که افتاب غروب کنه بیان ما رو بخورن ?ها؟ مگه چی میشه؟

دیروز ازش اجازه گرفتم بعد از مدرسه با بچه ها رفتم سینما، بیرون که بودیم زنگ زد که شب یه کم دیر میاد.

منم، فیلم که تموم شد میخواستم برگردم خونه ولی بچه ها گیر دادن گشنشونه و بریم یه چیزی بخوریم، من هی گفتم باید زود برم خونه ها ولی گیر دادن، فرزانه ام هی گفت باباتم که دیر میاد میخوای خونه تنهایی چیکار کنی؟

خب منم رفتم دیگه باهاشون، ساعت شیش بابا زنگ زد به گوشیم، من فک کردم بازم یه کاری داره ولی عصبانی گفت کجایی؟ خونه بود:((

منم نمی خواستم نگران شه الکی، گفتم نزدیکم الان میرسم دیگه گفت نزدیک یعنی کجا؟ 

گفتم ده دقیقه دیگه میرسم،

گفت ده دقیقه پس میشه ساعته.

وای دیدم تو اون مودای خییییلی گیره گفتم دیگه نهایت یه ربع دیگه اینطورا

گفت سارا درست جواب بده اگه دوری بگو بیام دنبالت.

گفتم نه دورنیستم نهایت بیست دقیقه دیگه میرسم دیگه بابا، مگه ساعت چنده؟

گفت پس شد بیست دقیقه دیگه ها؟ از ده رسیدیم به بیست .امشب داریم غلطاتو میشمریم این دروغتم یادت باشه سارا خانمبعدم قطع کرد:(((.

نه خدایی این اسمش دروغ بود؟ :( یعنی من وقتی رسیدم خونه فقط یک ساعت و ده دقیقه از غروب آفتاب گذشته بود ولی اونقد عصبانی بود که انگار ساعت یکه شبه.همون اولم.:(

بعدم با صدای بلند فقط سوال می کرد کجا بودم و وقتی جواب دادم دیگه شروع کرد دعوا کردن و سرزنش 

منکه بغض داشت خفه ام می کرد ولی نمی خواستم گریه کنم میخواستم یه جوری توضیح بدم آرومش کنم واسه همین اولش کلی عذرخواهی کردم خواهش کردم اینقد عصبانی نباشه بذاره بگم چی شده  ولی تا شروع کردم بگم که تنها نبودمو بقیه بچه هام بودن.بدتر شد://یعنی یهو اصلا آمپرش چسبید:/.گفت این چرتو قبلنم چندبار گفتی جوابشم گرفتی.وقتی یه ماه باهاشون هیچ جا نری حرفای باباهای اونا یادت میره حافظه ات جا باز می کنه حرفای من یادت بمونه:(

وای اصلا باورم نمیشد:((

 خب من واقعا قبلا یکی دوبار که اتفاقی یه کم دیر کرده بودم گفته بودم که بابای بچه ها هیچکدوم اینقد گیر نمیدن و نمیگن قبل از غروب حتما خونه باشن ولی دیشب اصلا منظورم اون نبود، فقط میخواستم بگم تنها نبودم چهار پنج نفر بودیم که خیالش راحت شه چیزیم نمیشد، فقط همین. ولی اصلا گوش نداد که.

هر چی خواهش کردم اصلا گوش نداد دیگه.

خب بابا تو که می دونی هیچوقت حرفتو پس نمیگیری چرا تو عصبانیت تصمیم میگیری آخه :,(((

به خدا خیلی بی انصافیه، کجای دنیا واسه یک ساعت و ده دقیقه تاخیر یه ماااااه جریمه می کنن؟ اصلا یه ذره عدالت نیست توش واقعا تحمل ندارم دیگه.خیلی سخته همش خونه موندن ،به خدا خیلی سخته.اصلا کابوسه برام.

تازه لب تاپ و گوشی و همه چی ام گرفت باز.بابا آخه مگه چی شده؟ مگه چیکار کردم؟ :( 

حالا وسایلو گرفته عیب نداره اصلا یه ماه نده تحمل میکنم یه جوری ولی خونه موندن :,(((( خیلی بی رحمیه.اصلا خوده شکنجه ست :`((((

بازم میخوام برم مذاکره امشب.یه ماه خیلیه.حقم نیست به خدا. به خدا دفعه پیش روانی شدم آخراش:((

فرزانه : آره مذاکره هاتم دیدیم.برو باز گند بزن بشه دوماه -_- 

+بالاسرم وایساده داره پستمو میخونه-_- 

++تقصیر توئه ها من الان بدبخت شدم -_- هی نرو نرو بابات که نیست:/ یادش رفته :||| حالا وایساده اینجا کامنت لایو میده

+++ اولین پستم شد از سایت مدرسه


با یه قهوه نطلبیده رفتم‌ پیشش:) 

لبخند زد تشکر کرد:) گفت می خواستم بگم دیگه عطرشو شنیدم نگفتم :)

یه کم از کار و شرکت پرسیدم، آخه تازگیا بازم دیر میاد :( 

یه کم برام تعریف کرد ، کلی البته.خیلی خلاصه.

گفتم بابا خیلی خسته اید بیایید یه کم استراحت کنید. مثلا یه سفر چند چند روزه بریم یه کم حالمون خوب شه یه کم خستگی شما در بره؟ قبوله؟

فقط لبخند زد و قهوه خورد.

گفتم فاطمه زنگ‌ زده بود خبر بگیره تعطیلی میریم یا نه؟ منم گفتم شاید .باید از شما بپرسم.

یه کم احوال اونا رو پرسید بعدم گفت حالا ببینم چی میشه.

+همینم کلیییی جای امیدواری داره.مواقع عادی بود میرفتم رو مخش بله رو می گرفتم همین امشب:)) ولی الان.دلم نمیاد. سر سوزنم نمی خوام اذیت شه.البته هیچوقت نمیخوام:) الان بیشتر از همیشه نمی خوام: )



اونقد دلم مسافرت میخواد:(( اصلا دارم میمیرم واسه یک‌روز‌ بیرون زدن از این شهر :( 

ولی نمی دونم بگم به بابا؟ نگم؟! می‌ترسم بازم بگم بگه نه بعد من قاطی کنم:( 

خب اصلا چرا باید بگه نه؟ تعطیلی که هست ، واسه روحیه اشم خوبه.

فاطمه دیروز زنگ زد گفت نمیایید این طرفا؟ اصلا زنگش بیشتر هواییم کرد. گفتم نمی دونم شاید.

گفت هوا عالیه بارونی و م .واای خدا میشه بریم؟

امشب میگم به بابا. دعوا نشه صلوات:))

-------------------------

فردا هم علوم داریم، جلسه پیش یه امتحان کلاسی گرفت بنابراین فردا دوباره ،لیست نمره ها و

هاله البته به طرز مشکوکی آرومه:/ امیدوارم آرامشش واقعی باشه. 

فردا معلوم میشه:/

--------------------------

آها یه چیز دیگه. یه چت روم داشتیم.خیلی خوب بود.الان همش خالیه:((


درستش این بود که قبل از جلسه بعدی علوم برم با معلم حرف بزنم توضیح بدم چی  شده که مجبور شدم همچون کاری کنم ولی خب دیر به ذهنم رسید.امروز‌ صبحم قبل کلاس نشد ببینمش واسه همین دیگه اومد سر کلاس.

وسطای زنگ بود که قدم ن رفت ته کلاس و یه لحظه برگشتم دیدم لیست و دید ولی ،وقتی برگشت جلوی کلاس چیزی نگفت اصلا، هیچی، نه سوالی کرد نه چیزی گفت.

تا آخرای کلاس دیگه موضوع یادم رفته بود کم کم:/ ولی وقتی زنگ خورد و همه داشتن میرفتن بیرون یواش نزدیک میزم گفت چند دقیقه وایسا کارت دارم.

فرزانه با نگاهش بهم گفت بی خیال چیزی نمیشه و رفت

منم که نگران نبودم، پای کارم وایمیستادم و انکار نمی کردم ولی فقط از این تعجب کرده بودم که چطوری مطمئن بود کار من بوده؟ حالا من درسته اعتراض کردم ولی بقیه ام کردن، منطقی بود فک کنه مثلا شاید یکی از نمره پایینا این کار رو کرده باشه ولی وقتی لیست و از برد جدا کرد گذاشت جلوم فهمیدم چطور فهمیده:|

یکی زیر برگه با ماژیک سیاه نوشته بود Disaigned by .جای سه نقطه هم اسم منو نوشته بود.البته سخت نبود بفهمم اون یکی کی بوده:/

معلم گفت همیشه وقتی با یه چیزی مخالفی اینجوری چکشی عمل می کنی ؟!

البته عصبانی و جدی نبود اصلا، با یه لبخندی گفت.

منم شروع کردم توضیح دادن که میخواستم زودتر از این باهاتون حرف بزنم و بگم چی شد که مجبور شدم همچین کاری کنم و نمی گم کار من نبود ولی باور کنید  دیگه اسممو ننوشتم زیرش چون می دونم دیزاین  e داره a هم نداره :)  

بعدم دیگه گفتم چی شد.

اصرار داشت بدونه دقیقا کی همچین کاری کرده ولی من گفتم که نمی تونم اسمش رو بگم ،فقط بدونن واقعا بعضیا دنبال اذیت کردن بقیه ان و فک نکنم اینجوری ام یاد بگیرن شبیه اعضای یه خانواده با بقیه رفتار کنن.

ولی هی گیر داده بود بدون اینکه طرفو بشناسه نمی تونه به کلاس کمک کنهد

خواستم باز ازش بخوام که بی خیال نمره زدن به دیوار شه که خود به خود همه چی‌ حل شه ولی نذاشت بگم ،جدی شد حرفمو قطع کرد گفت فقط باید اسمشو بگم  که حل شه منم دیگه گفتم.مجبور‌شدم:(((

+منکه خودم‌ میخواستم به معلم بگم کار من بوده ولی اون که نمی دونست و قبلش اسم منو لو داده بود پس الان بی  حسابیم دیگه نه:/

++ ای کاش بفهمه بی حسابیم:(( چه گیری کردم: ((


بیمارستان که بودم بچه ها یه روز‌همگی اومدن ملاقاتم، یعنی بخش و گذاشته بودن رو‌سرشونا.هر چی ام‌تذکر‌ میدادم که بابا نصف این بیمارستان منو میشناسن و یه کم آبروداری کنید اصلا حالیشون نمیشد.

چند بارم پرستار اومد تذکر داد ولی دقیقه ساکت میشدن و دوباره شروع میکردن:/ تا اینکه یهو یه دکتر اومد تو اتاق :|دکتر خودم نبود ،تا حالام ندیده بودمش ، اومد و کلی هم احوالپرسی کرد ، معلوم بود منو میشناسه، چون حال عمو رو ازم پرسید ، منم گفتم من باید حالشونو از شما بپرسم همش که پیش شماست ،گفت نه مام افتخار دیدنشونو کم پیدا می کنیم و از این حرفا. بعدم رفت بیرون.همین.

بچه ها پرسیدن دکترت که نبود معلوم بود نمی شناختی بعدم شروع کردن مسخره بازی که پس اصلا چیکار داشت و  چقدم خوشتیب و جوون و بود و به سری چرت و پرت درباره خواستگار و. دیگه خیلی بازش نمی کنم ،رفقام گاهی خیلی بی جنبه میشن آخه :/ 

:))))

خلاصه گفتم حتما اینم مثل بقیه چون می دونست آشنای عمو ام اومده احوال پرسی ،چون خب خیلیا اومده بودن ،ولی این یکی رو نمی شناختم واسه همین عمه که اومد پیشم پرسیدم عمه دکتر فلانی رو می شناسید؟!

وااایعمه اول سرخ شد بعد سفید شد بعد با من من گفت چطور؟ 

گفتم هیچی آخه اومده بود احوال پرسی ،نشناختمش.

با مکث گفت آها.بعدم گفت کدوم بخشه و داره تخصص میگیره و.

احتمالا خودشهکسی که به خاطرش عمه چند وقته بیشتر از همیشه از موبایلش استفاده می کنه:))))


با پای شکسته خییلی مزخرف بود مدرسهخیلیا.یعنی غمم گرفته فردا دوباره مدرسه :/ ای کاش میشد این چند روزم نرم.بابا قبول نمی کنه، میگه اونقد تو خونه بمونی خل میشیا ://

یه ماه یه ماه میمونم خونه خل نمیشم حالا با پای شکسته چهار روز نرم مدرسه خل میشم؟ :// 

+ دعا کنید پام خوب شده باشه دیگه، چهارشنبه قراره گچمو باز کنم.

++ پنج شنبه سالگرد مهساست :( دعا کنید پام خوب شده باشه بتونم برم.

+++ از هاله ام بگم؟! امروز اومد حالمو پرسید:)) کلا تصادف چیز مثبتیِ. اگه زنده بمونید:))))


نتونستم، هرکاری کردم نشد، دلم آروم نگرفت،

صبح پاشد واسه خودش رفت شرکت، فقط رو‌ در یخچال یادداشت گذاشته بود که: برگشتم ناهار میریم بیرون.

ته بخشش واسه آروم کردنم روز‌سالگرد مهسا همین بود :(((

ولی بس نبود.

به فرزانه زنگ زدم گفتم بریم سالگرد، باور نمی کرد بابا اجازه داده، گفته بود به خاطر من اونم نمیره، گفتم بیا بریم اجازه داد ، دروغ گفتم.

مهسا می دونم چقد زجر کشیدی مامان باباتو بالاسر قبرت دیدی، کنار هم! منم اندازه تو عذاب کشیدم، ازشون متنفر بودم وقتی میدیدمشون.

دلم میخواست برم سرشون داد بزنم، دلم میخواست بهشون بگم برن خونه هاشون که کمتر عذاب بکشی.

ولی.هیچ کاری نکردم:(

حواسم به موبایلم نبود اونجا، فرزانه اومد پیشم گفت چون جواب ندادم بابام بهش زنگ زده گفته میاد دنبالمون.

فرزانه آخرشم نفهمیدی بهت دروغ گفتم.چون بابام بهت چیزی نگفت، وقتی اومدم‌چیزی نگفت ، تو راهم چیزی نگفت ، تو خونه ام چیزی نگفت.

فقط اگه امشب اینجا رو خوندی و فهمیدی، قهر نکن باهام باشه؟ فقط ببخش منو فرزانه خب؟! چون تاوانشو دادم. مطمئن باش.

با اینکه هیچوقت نفهمیدم چرا مهسا شده یکی از گناهای زندگیم که باید واسش تاوان بدم ولی ارزششو داشت :`((

+پشیمون نیستم :`((((


سالگرد مهسا رو نمیذاره برم فردا. میگه یه ماه تموم نشده.

بعد از این همه بدبختی که کشیدم.بعد این همه خونه نشینی.این حرفِ آخه؟!! 

بهونه نیست؟!!! 

حقمه تو یکی از مراسماش شرکت کنم.به خدا این یکی حقمه :,((((

دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار هزار تیکه شه.به جاش ماگ قشنگمو هزار تیکه کردم: (( أه :`((



+ فردا بعد از مدرسه با بچه ها میریم کافهدر حد یه عصرونه فقط باشه؟

- فردا چندمه؟

+ 28 ام

- نهبذار واسه آخر هفته

+ چرا؟ چون 28 امه؟

-دقیقاً :)

+ نمیفهمم یعنی چی؟ 28 ام چیه مگه؟

- چیزی نیست.ققط یه ماه هنوز تموم نشده

+شوخیه دیگه نه؟

- مگه حرفایی که الان زدی شوخی بود که مال من باشه؟ واقعا همش شوخی بود سارا؟!!

================================================

کانورسیشن بالا بعد از دو ساعت و 25 دقیقه اظهار پشیمونی و اعتراف به گناه رخ داد://

و من بلاخره موفق شدم خونسردیمو حفظ کنم و با آرامش شب بخیر گفته ، صحنه رو ترک کنم ولیاز فردا میخوام سیگاری شم.بلاخره هر عملی عکس العملی داره دیگه.نتیجه سخت گیری زیاد چیه؟ اعتباد


کلی هزینه کرده یه اس ام اس چندتایی فرستاده ، اولش که کلی ایران عزیز و مورد لطف قراره، بعدشم منو بابا رو که هنوز توش زندگی می کنیم :///

یعنی کاش میشد منتشرش کنم، حیف به دلایلی نمی تونم:))

+ هنوز  با بابا آشتی نکردم ولی بلاخره رکورد خودمو زدم، شد چهار روز، فردا میرم منت کشی://  خدایا خودت شاهدی ایندفعه من بی گناه بودم، ولی بازم دارم میرم منت بکشم،خودت یه جا جبران کن خوبیامو خب؟ دمت گرم :))

++ بله؟! -_- چی گفتم‌مگه :|| 

+++ هیچم رد ندادم :)))



امروز صبح که پاشدم نبود.رو در یخچال یادداشت گذاشته بود که: جایی کار دارم ولی زود برمیگردم اگه خواستی با دوستات جایی بری که بهم زنگ میزنی اگر نه برنامه بریز رسیدم بریم بیرون.

منم یه یادداشت نوشتم چسبوندم کنارش که:

با دوستام رفتم بیرون.دوستون دارم :* 

ولی نمیخواستم جایی برم ،فقط میخواستم اذیتش کنم یکم:)) 

( آخه می دونید کم این روزا اذیتش کرده بودم گفتم یه کم جبران شه ://// )

وقتی برگشت شروع کرد صدام کردن که حاضرم بریم ؟ و برنامه چیه؟

چون زنگ نزده بودم مطمئن بود جایی نرفتم ولی من جواب ندادم :)))

با یه تفنگ آبپاش که پر از جوهر تقلبی بود تو سرویس اتاقم قایم شده بودم :)

آخرش اومد اتاقم وقتی دید نیستم چندبار در سرویس و زد و گفت اینجایی؟ بعدم اومد تو من پشت در قایم شده بودم، وقتی دید نیستم و رفت بیرون من یهو از پشت در پریدم بیرون داد زدم سلاااام بعدم کل مخزن و خالی کردم رو پیرهنشو تا بفهمه چی شده سریع برگشتم تو سرویس و درو قفل کردم:)))

گفت سارا می کشمت پیرهنم نو بود.

وای اینو گفت یعنی ترکیدم از خنده ها خیلی خوب بود.چه شانسی داشت واقعا:)))

گفت می خندی ها.لباسات همین جان دیگه.

گفتم عه نه نه  بابا به خدا جوهرش الکیه الان پاک میشهسی ثانیه صبر کنید پاک میشهکاری به لباسام نداشته باشید.

گفت بیا بیرون کاری نداشته باشم.بجنب

گفتم به شرطی که با خودمم کاری نداشته باشیدالان پاک شد نشد؟

گفت پاک شد ولی لک شدهبیا ببین خودت.

گفتم خب من واستون پاک میکنم.اون چیزی نیست راحت پاک میشه.

گفت خیله خب حالا یاز کن

گفتم خب قول بدید کاریم ندارید

خندش گرفته بود گفت چرا نباید کاریت داشته باشم؟ ها؟ واقعا چرا همچین قولی بدم سارا؟

گفتم عه خب همین الان گفتید میکشیدم معلومه باز نمی کنم.بابا شوخی بود دیگه به این خوبی اینقد خوش گذشت خندیدیم بد بود؟

گفت به تو خوش گذشت تو خندیدی فقط.نمیشه که باز کن منم یه کم بخندم به هردو خوش بگذره:))

گفتم بابا توروخدا شوخیای شما درد داره، مال من درد داشت؟درد نداشت کهپس عدالت نیست.

گفت آره چرا نداشتپیرهن نومو خراب کردی دردم گرفت ولی باشه قول میدم دردت نیاد.باز کن.قول دادم دیگه.

دیگه اعتماد کردم یواش در و باز کردم ولی صد رحمت به شوخیای دردناکش -_-

میخواستم بیام بیرون نذاشت گفت نمیخواد بیای بیرون برو عقب یه کم بعدم دوش آب یخ و باز کرد :،(((((
وای یعنی داشتم سکته میکردم  

خودش گفت دو دقیقه بیشتر نشد ولی واسه من قشنگ ده دقیقه گذشت.یعنی یخخخخخخخخخخخخخ زددددددددم

مگه اصلا گرم میشدم دیگه.گفتم بابا مریض شم نمیبخشمتون.

گفت منم پیرهنم درست نشه نمیبخشمت:)) تازه میخواستم تا لکه رو پاک نکنی نذارم بیای بیرون دیگه دلم سوخت گفتم باشه واسه بعد :))

گفتم عه !! با این بلایی که سرم آوردید منتظر باشید لکه رو واستون پاک کنم :/

گفت یعنی پیرهنمو درست نمی کنی؟

گفتم نه معلومه که نمی کنم

گفت باشه پس پاشو.بعد او سمتم منم پاشدم فرار کردم گفتم عه  باباااا.به خدا دارم یخ میزنم بذارید یه کم گرم شم

گفت چیه؟ اگه قراره نیست پیرهنم درست شه پس هنوز یه کم از تلافیم مونده:)) بیا اینجا بی حساب شیم.بجنب

گفتم خب باشه درست میکنم درست میکنم اصلا یکی نو میخرم براتون خوبه؟

گفت نه دیگه همین باید درست شه.درست نشه بقیه تلافی سرجاشه.قبوله؟ خانم عدالت خواه؟

+یعنی من غلط بکنم دیگه عدالت بخوام:// شوخیای درد دارشو ترجیح میدددددددددددددددم :))))

++خیلی وقت بود اینقد نخندیده بودیم:)

------------------------------------------------------------

زنگ زدم بهش.خیلی خوب بودخیلیوقت نداشت خیلی صحبت کنه واسه همین مختصر و مفید حرف زدیمم که خیلی خوب بود.قلبم سبک شدههفته ها بود اینقد خوب نبودم .اندازه امروز.

خدایا ممنونم

پاسخ یکی از دوستان: نه نگفته بودید:) حق با شماست.


بابا که اومد خونه،اول اومد اتاقم، یه پاکت سیگار و یه فندک زرد گذاشت رو میزم و.داشت میرفت بیرون :`(( 

احساس کردم اون لحظه دنیامون دیگه تموم شده، دنیای دو نفره مون، قلبم داشت کنده میشد از غصه، از اینکه.بازماینجوری میخواست مجازاتم کنه، با این فکر که واسش تموم شدم.

می دونست من طاقتشو ندارم.می  دونست برای همه دنیا هر چقدم قوی باشم و کم نمیارم ولی به خاطر اون،نمی تونم ، هر قدرم واقعا بخوام نمی تونم.

نذاشتم‌بره.جلوی در وایسادم و .فقط زار زدم.همین.هیچیه هیچی. فقط زار زدم مثل بچه ها.

+ چقد دلم تنگ شده بود واسه اینکه تو بغلش واسم حرف بزنه، نمی دونم‌چم شده! نمی دونم چرا یادم رفته حرف زدن!نمی دونم چرا عوض شدم! همه چی واسم سخت میگذره ،همه چی واسم سخته، چیزایی که قبلا واسم عادی بوده ،حتی شوخی بوده، الان سخته برام.

++ بابا راس میگه اون مثل همیشه دوسم داره، مثله مثله همیشه بوده و هست .پس حتما من یه چیزیم شده، من انگار دیگه سارا نیستم ،خوده خوده سارا :`((

+++ نمی خوام سیگار بکشم،هیچوقت نمی خواستم ،فقط میخواستم بد باشم ، نمی دونستم خیلی وقته بد شدم،بدون سیگار.بیچاره سیگار که میخواست منو بد کنه :(


6 ماه جلو تر کادوی تولدتو از بابات گرفته باشی.

هعیهمه هیجانش تو اوج ناراحتیای اون روزام هدر رفت.

یعنی دیگه واقعا هیچی برای تولدم نمیگیره؟ هیچی؟ حتی یه چیز خیلی خیلی خیلی کوچیک؟ نه؟

آخه چرااااااااااااا؟!!!:(((


+پارسال چقدر نگران بودم که تولدم قراره چجوری باشه بعد از.

بعد از تولدم  چقد خیالم راحت شد که قرار نیست اونقدرام بد باشه.چقد ساده بودم.چه ساده دیگه نیستی.



دقیقا دیروز که نت وصل شد من نتونستم بیام ،چون بعد از ظهر عمه طی یک‌ حرکت غافلگیرانه اومد دنبالم‌ بریم بگردیم ، شاید سالی یه بار مثلا از این حرکتای جذاب بزنه، ولی اینبار از همه جذابتر بود،خییییلی جذاب چون رفتیم سر قرار با.بله ،جناب دکتر  ناشناسِ ملاقات کننده ؛)

وقتی داشت معرفیش میکرد گفتم: بله آشنا شدیم قبلاً.اون روز‌ تو زحمت افتادید.

آدم خوب و باحالی به نظر میاد.تنها ایرادش اینه که دکتره، که خب این ایرادو عمه ام داره.از این لحاظ به هم میان -_- :))

عمه داشت منو می رسوند خونه ازش پرسیدم بابام میدونه؟ البته مطمئن بودم که میدونه فقط میخواستم مطمئن شم که الکی بابا رو نکشم:))

عمه گفت آره خیالت راحت قشنگ برو با شایان تحلیلش کن، نظرتونو لازم دارما:/

ازش راضی ام، باور کنید.حداقل یه تعارف میزنه که نظرم مهمه:))

وقتی به بابا گفتم برای چی به من نگفتید، گفت چون میخواست خودش بهت بگه. حالا بد بود؟ سوپرایز شدی؟!!

+هیچم سوپرایز نشدم خودم فهمیده بودم.اصلا دیده بودمشون.

- جداااً ؟! پس چرا نگفتی؟

+ بعد نمی گفتید فضول خانم از کجا فهمیدی؟

- چرا بگو ببینم فضول خانم از کجا فهمیدی؟ :))

+ عجبا!!! منتظر باشید بگم:/

- پیرهنم چی شد؟؟

+ بابا خداوکیلی الان چه ربطی داشت این؟

- هیچی گفتی "منتظر" یاد پیرهنم افتادم که منتظر بودم درستش کنی.:) برو بیارش

وقتی گفتم هنوز نشستمش میخواست بیاد بقیه تلافی رو سرم در بیاره :))

هر چی گفتم نمیخواید بدونید از کجا ماجرای عمه رو فهمیدم؟! نمی دونم چرا دیگه براش جالب نبود:)) هی فقط می گفت از هرجا فهمیدی بهت افتخار میکنم که اینقد زرنگی حالام وایسا بهت افتخار کنم پای تنبلیت وایمیستی :/ هی هم نزدیک تر میشد:/ :)) دیگه دوییدم رفتم تو حموم که مدیونید یه درصد فک کنید رفتم پیرهن و بشورم:) رفتم اونجا از دستش در برم.دیگه حوصله ام سر رفت گفتم پیرهنرم بشورم.

:)))


حیف حیف، واقعا حیف خواب تا ظهرم که هدرش دادم واسه بیرون رفتن تو روز تعطیلم :///

خداروشکر فردا تعطیله می تونم جبران کنم امروزو.

امروز ساعت گذاشتم یه ربع زودتر از بابا بیدار شدم یه صبحونه سریع خوردم پریدم پشت ماشین قایم شدم :)))

تو شرکت ،بابا که رفت بالا چند دقیقه بعد یواشکی رفتم بالا.هنوز خبری نبود فقط خانم ذاکر بود کس دیگه ای رو ندیدم. خانم ذاکر که بلند شد رفت آشپزخانه من پریدم پشت میزش نشستمهمون لحظه یکی از تلفنا زنگ خورد.تلفن دفتر بابا بود:)))

گوشی رو برداشتم با لحن خانم‌ شیرزاد گفتم: بلههه؟!

بابا فقط سریع گفت خانم ذاکر دفتر آقای فلانی رو بگیرید لطفاً.

منم گفتم: بله چششم،فقط بگیرم چیکارش کنم؟امضاش کننننم ؟ :)))

وسطای این جمله خانم ذاکر از آشپزخانه اومد بیرون با چشمای گرد داشت نگاه میکرد منم با اشاره گفتم فقط یه لحظه تو رو خدا:)))

جمله ام‌که تموم شد بابا فقط گفت بلههه؟!!!!

بعدم قطع کرد منم سریع گوشی رو‌گذاشتم پریدم زیر میز،

از خنده داشتم میمردم آخه خیلی باحال گفت بلهههه

مطمئن بودم بابا الان میاد بیرون.

وقتی رفتم زیر میز با اشاره به خانم ذاکر گفتم تورخدا نگید من بودم توروخدا.

هرچند مطمئن بودم میگه یعنی اصلا تقریبا مطمئن بودم بابا خودش فهمیده من بودم ولی در کمال تعجب شنیدم بابا که اومد بیرون گفت:خانم ذاکر چه خبره؟ شوخیتون گرفته؟!!!

خانم ذاکرم گفت: شرمنده آقای مهندس الان میگیرم دفترشونو!

بابا هم فقط گفت سریعتر لطفا.

وقتی صدای رفتن بابا رو شنیدم دنده عقب از زیر میز پریدم بیرون گفتم ایول خانم ذاکر دمتون گرم واقعا خیلی حال دادید جبران می کنم و برگشتم که برم ولی یهو.با صورت خوردم تو سینه بابا و نا خودآگاه غلط کردم گویان یه متر رفتم عقب خوردم تو بغل خانم ذاکر:))))

یعنی سکته ناقص رو قطعا  زدم اون لحظه.بابا فقط گفت هیس بعدم با دست اشاره کرد به در دفترش.

کل راه رو بسته بود وگرنه خدا وکیلی فرار می کردم، پامو نمیذاشتم تو دفتر چون می دونستم دیگه، اشکمو در میاره.

در دفتر رو که بست گفت یعنی امشب حسابت رسیده اس سارا ، دعا کن امشب نریم خونه ما.

گفتم عهه خب چرا تهدید میکنید چیشده مگه یه شوخی بود دیگه بابا،

گفت تلافی شوخیا و اینجا بودنتو که همین جا سرت درمیارم، نگران نباش ولی حساب اون طرز حرف زدنو شب پس میدی اصلا شک نکن.

گریه ام داشت در میومد گفتم عههه چی گفتم مگه خب؟

نمی دونم چرا حرف ممنوعه میزنم اصلا بعدش یادم نمیمونه، خب آخه از نظر خودم ممنوعه نیست بابا بد میدونه خب من چیکار کنم یادم میرهههه؟!!!!!

گفت صداتو بیار پایینخجالت نکشیدی اون شکلی با خانم ذاکر حرف زدی ؟ها؟ تازه میگی چی‌گفتم؟ چیزی موند نگی؟ 

گفتم آره،بی خیال و گیر و که نگفتم :)))

نمی دونم اصلا چرا یهو خل شدم اینو گفتم، با اینکه می دونستم تو این یه مورد دیگه بایا اهل شوخی نیست :/

یعنی دستش بهم میرسید همونجا میکشتم منم فرار کردم گفتم خب چیه خودتون پرسیدید چیزی موند ،فقط جواب سوالتونو دادم چرا عصبانی میشید؟

بعدم رفتم تواتاقش درو قفل کردم.

دیگه چون شرکت بود و دوربینام روشن اصلا نیومد پشت در.

فقط گفت تعطیلیت خوش بگذره. فک نمیکردم جدی بگه چون اولش به شوخی گذشت هی گفتم غلط کردم و شوخی بود و اینا ولی اصلا جوابمو نداد، وقتی جواب نداد گوشیشو گرفتم چند بار ولی عصبانی شد گفت صدات نیاد دیگه اینجا آدم رفت و آمد میکنه

منم دیگه اعصابم خورد شد حوصله ام سر رفت کلید انداختم در و باز کردم رفتم بیرون، گفتم فوقش همین جا حسابمو میرسه دیگه ولی زهی خیال باطل، اومد گفت کی اجاژه داد بیای بیرون؟برو تو ببینم.

گفتم بایا من خودم در و قفل کرده بودما

کلید وگرفت فرستادم تو میخواست خودش قفل کنه:(

گفتم واقعا که بابا خب شوخی بود دیگه میخواستم یه امروز با هم باشیم چی میشه مگه، اون حرفارم گفتم غلط کردم خب خونه حسابمو برسید چرا اینجوری میکنید خب؟

ولی اصلا گوش نداد در و قفل کرد رفت :((( 

تا ساعت دو فقط در و دیوار و نگاه کردم یه کم با بچه ها تلفنی حرف زدم از گشنگی هم داشتم میمردم، گفتم بابا ساعت دوئه بذارید برم خونه من غلط کردم بابا توروخدا باز کنید.

دیگه باز کرد ولی فقط یه ظرف غذا برام آورده بود ، گفتم نمی خورم میخوام برم خونه، گفت به نفعته بشینی بخوری ،اون روی منو بالا نیاری

خب آخه چی شده بود مگه؟:(

ساعت 6 درو باز کرد که بریم خونه،یعنی کل راه فقط گریه ام میومد دیگه.

از هفت تا شیش تو یه اتاق حبس بودم خیلی بد بود.

رسیدیم خونه فک کردم تازه میخواد حالمو واسه حرفای ممنوعه ام بگیره ولی دیگه کاری نکرد فقط کلی دعوام کرد که جلوی خانم ذاکر خیلی خجالت زده شده به خاطر اون طرز حرف زدنم:((

ولی اگرم میگفتم باور نمیکرد که از نظر خانم ذاکر یا خیلی آدمای دیگه حرف زدنم اونقدرام فاجعه آمیز نبوده که سرش اینجوری میکنه.

من فقط عذرخواهی کردم باز،گفتنش فایده نداشت،همه چی بدتر میشد فقط.

از نظر شمام حرف زدنم خیلی فاجعه بود با خانم ذاکر؟



فردا قرار بود کارنامه میانترم بدنا، تعطیل شد، به بابا گفتم خوشحال شدید تعطیل شد نه؟ دیگه مجبور نیستید بیاید مدرسه:/

گفت مگه قرار بود بیام؟ :)

+ :/

- ولی خیلی بهت افتخار میکنما، می دونستی؟ دوماه کامل تونستی، دیدی می تونی :)

+ آره ولی خودم به خودم افتخار نمیکنم بابا،اصلا نمی کنم.همشم تقصیر شماست.

- :)  به عنوان تعریف ازت قبول میکنم :))

+ -_-

-حالا کارنامه میخوای چیکار؟ 

+یعنی چی میخوام چیکار؟ شما کارنامه میخواستید چیکار؟ 

- بفهمم چندتا تجدید آوردم :) نکنه بازم قراره تجدید بیاری؟

+ آره قراره تجدید بیارم، دقیقا مدل تجدیدای خودتون.

- خب اگه مدل مال منه که اشکال نداره، دیدنم نداره، تکراریه. بد میگم ؟

+ نه شما همیشه راس میگید، بد میگم؟

- نه گل میگی :)))

+ ‌پس.فردا باهاتون بیام شرکت؟

- خیر هوا آلوده ست میشینی خونه درس میخونی دیگه تجدید نیاری واسه من

+ :/

- :))) بد میگم ؟

+ نه گل میگید

- این شد

در حال فرار

+ البته گل خرزهره :))))

----------------------------------------------------------------------

آقا خرزهره چیست؟ گیاه بدیه؟ اونقد فایده داره.

خب چرا من الان باید پا درد بگیرم، موقع  فرار پام گیر کرد به میز افتادم ،داغون شدم

اومد با خاک انداز جمم کرد گفت خود زنی چرا میکنی؟ کاریت ندارم که.

گفتم پس داشتید میومدیم دنبالم گل خرزهره تقدیمم کنید بابت تشکر؟ ://

گفت نه دمنوش خرزهره.بیارم برات پات بهتر شه؟؛ :)))))

اگه دیگه براش دمنوش درست کردم. واقعا که:/

:))))


امروز تو مدرسه دعوا کردم، حدس بزنید با کی؟ با مسئول کتابخانه، یعنی این مورد دیگه بی سابقه بوده تا حالا تو سوابقم:)))

من تعریف می کنم شما قضاوت کنید

داشتم کتابارو میدیدم که شنیدم یه هفتمی چهارتا کتاب برداشته بود که تحویل بگیره ببره ولی مسئول کتابخونه گفت یکی شو بذار می دونید که بیشتر از سه تا نمی تونید ببرید.

دختره کلی توضیح داد که برای تحقیقش لازم داره و اصلا کتاب داستان یا رمان برنداشته ولی مسئوله اصلا گوش نمیداد فقط میگفت نمیشه قوانینو که می دونید ، دختره باز هی خواهش کرد اصرار کرد که یهو مسئول محترم فرمودن سه تا کتاب واسه تحقیقت زیادم هست، چه خبره مگه پایان نامه میخوای تحویل بدی ؟!:///

یعنی من واقعا نظرم اینه همچین آدمایی رو باید الگو قرار داد تو زندگی، چون خیلی راحت زندگی میکنن فک کنم، با یه مقایسه کاملا بی ربط با قوانین کنار میان :)) به همین آسودگی:)) 

هیچی دیگه، منم یهو سنسور منطق و عدالت طلبیم همزمان روشن شد رفتم جلو گفتم ببخشید پایان نامه که مال دانشگاهه ،اینجا دبیرستانه دبیرستانم فقط تحقیق داره، حالا باید چیکار کنیم که بتونیم چهارتا کتاب واسه تحقیق امانت بگیریم؟

اصلا نگامم نکرد فقط گفت گفتم نمیشه ،کتابخونه که فقط واسه شما نیست، بقیه ام میخوان استفاده کنن، سریع یکی رو بذار کنار اونایی که میخوای رو بده ثبت کنم:/

دختره داشت میرفت دستشو گرفتم. 

گفتم بقیه یعنی کی دقیقا ؟ ببخشید،اینجا که کسی نیست .سخت نگیرید لطفا.

خدایی من بی احترامی کردم ؟!! ولی یهو عصبانی شد گفت شما کاری دارید اینجا ؟اگر کاری ندارید تشریف ببرید بیرون.

خب منم جوش آوردم گفتم کار دانش آموز اینجا کتاب گرفتنه،اگه شما بذارید!!!

گفت کتابی دستت نیست پس کاری هم نداری، هرروزم دیدمت میای اینجا فقط واسه تماشا، واسه وقت گذرونی حیاط مدرسه هست تشریف ببر وقت بقیه رو نگیر://

اژ اول سال همش فک میکردم چقد بده هرسال از بچه هایی که میان کتابخونه کم میشه چون امسال خیلی خیلی کمتر از پارسال شدن، امروز فهمیدم این خلوتی همش تقصیر جامعه و فضای محازی نیست،یعنی این خانم به تنهایی قادره رقم سرانه مطالعه کشور و جا به جا کنه :///  جا به جایی سرانه مدرسه که دیگه کاری نداشته واسش://

هفتمیه تو این مدت رفته بود یکی اژ کتابارو‌گذاشته بود سر جاش برگشته بود و منتظر بود بحث ما تموم شه که کتاباشو واسش ثبت کنه،.

منم رفتم کتابه رو دوباره برداشتم اومدم جلو، کتابای هفتمیه رو که ثبت کرد بهش گفتم یه دقیقه وایسه، بعد گذاشتم جلوی مسئوله گفتم اینو ثبت کنید لطفا ً.

خیلی بد نگام می کرد از عصبایت داشت میترکید دلش میخواست پرتم کنه بیرون ولی دیگه نتونست،فقط ثبت کرد، منم کتابه رو دادم به دختره، کلی تشکر کرد و گفت نمیخواست و اینا

+ حالا از شنبه چجوری برم کتابخونه ؟کتابخونه همیشه حریم امنم بود تو مدرسه.نقطه آرامش، لعنت به این شانس با این مسئول جدید:(((

++ هفته دیگه کنسرت رضاست و من دیر فهمیدم، سکوی بی پر شدههههههه :`((((( حالا من چیکار کنننننم؟من سکوی بی میخواااااام :`(((((

+++ دارم (۱۵سالگی) رضا رو‌گوش میدم، چرا من عاشق نشدم تو ۱۵ سالگیم؟ :)))) حالا عشق ۱۵ سالگی از کجا ییارم؟ :)))




وااای اشتراک شیانم تموم شده!!!! امروز با بچه ها رفته بودم شیان، آخر سر که داشتیم میرفتیم آقاهه صدام کرد رفتم گفت اعتبار حسابتون هفته پیش تموم شده.اومدم کارت بکشم موجودیم کافی نبود.وایی اونقد ضایع شدم، مجبور شدم از فرزانه ام قرض کنم یه کم://

نمی دونم چرا چون بابا روز تولدم کادو داده بود و گفته بود اشتراک یکساله اس همش تو ذهنم بود تا بیستم اعتبار داره. یکی نبود بهم بگه خب آخه خنگ همون روز که نرفته بود بگیره .

واسش تعریف کردم که.آخرش برسم به کارت خالیم:(( ولی فقط  خندید بهم گفت آخرش چیکار کردی ظرفارو شستی ولت کردن؟!!! 

:/

گفتم بابا نخندید واقعا کهضایع شدم مجبور شدم قرض کنما

گفت عیب نداره پس انداز واسه همین روزاست دیگه. از روش پس بده.

گفتم پس انداز کجا بود دیگه تموم شد ررررفت بابا صفرم صصصصفر.

فقط با تاسف و لبخند سر ت داد.تاسف داره واقعا؟ همه چی باز ده برابر شده ها:/ تقصیر منه انگار -_-

+ الان به نظرتون فهمید که اگه به جای یه کادوی خیییلی کوچولو یه کم پول بهم بده که تا آخر ماه سر کنم خیلی خیلی بیشتر خوشحال میشم؟ یا نه؟ هرچند نده ام بلاخره بعضیا کادوی نقدی میدن.

++ یه چیز دیگه میخواستم بگم یادم نمیاد.یادم اومد میگم.


دلم میخواد بنویسم ، خیلی دلم میخواد ،ولی .که چی بشه؟

این چند خطم مینویسم چون شرمنده ام.به خاطر محبتایی که لایقش نیستم.مهربونیایی که نمی تونم جواب بدمنگرانیایی که باعثش شدم.

+ امروز رفتم مدرسه جدید،چون نتونستم ساکت بمونم.بابا گفت قرارمون همین بود ،راس میگفت ،قرارمون همین بود و چه ساده بودم که قبول کردم این قرارو، قراری که از اول باخته بودم توش.

++ من هفته پیش تموم شدم.تو روز تولدم تموم شدم.تولد ۱۵ سالگیم تولد سارایی بود که دیگه نیست.من دیگه اون نیستم.من یه سارای دیگه ام.خوده خوده سارا مرد.

+++ این خطم برای توئه.تویی که هیچوقت نخواهی خوند این خط رو.تو با نبودنت منو کشتی، ازت منتفررررررم.امیدوارم دیگه هیچوقت نباشی.کادوی تولدت رفت کنار آیفونت.شاید خدا یه کم گناهامونو ببخشه به خاطرشون.


وقتی تو اوج سختی و فشار زندگی میفهمی یکی هست که دوست داره، واقعا از ته دلش دوست داره و هر کاری که می کنه، هر کاری.حتی اگه اون کار دقیقا همون سختی و فشار زندگیت باشه، فقط از روی دوست داشتنه می تونی ببخشی
شاید دیرشاید سخت.ولی می تونی ببخشی و بلاخره می بخشی

+ منم دوست دارم بابا
++ای کاش درباره اون یکی هم می تونستم به همین نتیجه برسم و ببخشم.نشدنمیشه.خیلی سختی بهم داد، خیلی فشار آورد بهم.خیلی درد کشیدم و میکشم ازش ولی کنار همه اینا هیچ کاری نکرد بفهمم دوسم دارهباور نمی کنم دوسم داره.نمی تونم ببخشمش
+++مدرسه جدید.دارم کنار میام.عجیبه ولی هنوز بی منطقی خاصی ندیدم توش.به غیر از یکی البتهراه دادن خودم توش، بعد از گذشت دوماه از سال تحصیلی!!!


تو رو خدا دیگه نه، تورو خدا یکی بیاد بگه دروغه، بگه واقعی نیست.این یکی دیگه واقعی نیست.

از وقتی شنیدم دارم هی تو سایتا بالا پایین میشم که ببینم یکی گفته دروغه،شایعه ست.

ولینه واقعیه انگار.

خدایا آخه چرا؟ چرا چرا

+ دیگه چی بگم بهش؟ چه دفاعی کنم؟ ها؟ بگم چی؟ 

چند بار زنگ زده جواب ندادم.تورو خدا به من زنگ نزن، عصبانیتتو سر یکی دیگه خالی کن، فحش و بدوبیراهاتو به یکی دیگه بگو، خواهش میکنم ،من دیگه تموم شدم.دیگه بسمه.


آرزو می کنم هرچه زودتر بمیری ترامپ لعنتی که گند زدی به زندگیم://

بعد از ترور سردار زندگی نذاشته برام،بهونه اومده دستش که دیگه اونجا جای موندن نیست ،جم کن بیا پیش خودم.

آخه اون عوضی که خودش به غلط کردن افتاده دارن جم میکنن برن گم شن خراب شده ی خودشون ،این وسط این چی میگه من نمی فهمم به خدا‌.

امروزم دیگه زنگ زده بود به بابا:/ آخرم دعواشون شد:/ خدایا چرا تموم نمیشه ؟! چرا تموم نمیشی، رفتی تموم شد دیگه ، تموم شو دیگه بابا تموم شو. تو رو هرکی دوست داری دست از سر ما وردار.


امروز بیدار که شدم دیدم ساعت ده و نیمه!!!! یعنی سکته زدما، گفتم به خوشکی شانس، آخه چرا باید دو روز پشت هم خواب بمونم ،اونم اینققققد دیر:// دیگه پاشدم پریدم رفتم آشپزخونه که سریع یه چایی بخورم راه بیفتم دیدم رو در یخچال یه یادداشته:

می دونم الان خیلی هول شدی و با استرس اومدی آشپزخانه که صبحونه بخوری و بعد لباس بپوشی بری مدرسه ؛) ولی نمیخواد بری،تعطیل شده. تو حیاط یه سوپرایز برات هست،  زنگ بزن :)))

دیگه دوییدم بیرون و نگاه کردم دیدم خدااااا یه عالمه برف اومده ، دیگه جیغ زدم از خوشحالی بعدم سریع زنگ زدم به بچه ها قرار گذاشتم بریم پارک دیدم اونا زودتر از من خبردار شدن تو راهن دیگه سریع زنگ زدم به بابا بهش بگم دارم میرم برف بازی ، منتظر زنگم بود صدتا سفارشم کرد که صدتا لباس بپوشم چون خب تازه از آنفولانزا خوب شدم میترسه دوباره بیفتم ولی تجربه نشون داده برف آدم و مریض نمی کنه بیشتر خوب میشه آدم با برف:))) 

آها زنگ که زدم گفتم فک نکنید نفهمیدم تیکه میندازیدا اصلا از کجا فهمیدید من خواب میمونم نکنه خودتون

گفت عه تیکه چیه این چه حرفیه بابا ؟ مگه خواب میمونی به جای اینکه اول لباس بپوشی بعد صبحونه بخوری اول صبحونه نمیخوری بعد لباس بپوشی؟!! :)))) یه بار قشنگ باید برام توضیح بدی چجوری زودتر میرسی وقتی اول صبحونه می خوری؟:)))))

بعدم کلی خندید:/// 

ولی هیچم اینطوری نیست.خب هست ولی من صبحونه کمتر میخورم،اصلا گاهی نمی خورم فقط یه چایی میخورم.

بعدم اعتراف کرد خودش ساعتمو قطع کرده که بیشتر بخوابم:))) عاشقش شدم دیگه اینو گفت ،تیکه شو بخشیدم دیگه، دمش گرم واقعا:)))

واااای که چقد کیف کردیم از برف بازی ،یعنی دیگه مردیم از خوشی،خیییلی خوب بود خیییلی جای همتون خالی واقعا.اگه امروز نرفتید فردا رو از دست ندید حتما برید اصلا روحتون شاد میشه:)))

+ امروز بلاخره زنگ زد، یعنی اینی که گفتم برف خوشبختی میاره یه قسمت بزرگیش واسه همین بود:) :))) خدا ممنونم ازت.:))

++ فردام تعطیل شدیم، بابا قول داد فردا چند ساعت با هم  بریم برف بازی‌.تو جنگ برفی شهید نشم صلوات:)))


این چند ساعتم بگذره من بتونم یه نفس راحت بکشم://

دیشب یکی از دوستای خانوادگی دعوتمون کرده بود شام.حاضر شدم و داشتیم راه میوفتادیم که بابا گفت: ساعتتو‌ ببینم؟ 

وای یعنی یخ کردمااصلا نمی دونستم چیکار کنم.

واقعا سابقه نداشت درباره لباس و کفش و ساعتم نظر بده که مثلا چرا این نه یا اون یکی بهتره ،مگر اینکه خودم بپرسم. قشنگ معلوم بود شک کرده با ساعته کاری کردم که اونقد پیگیر بود:(

ساعتمو که دید گفت

+ برو ساعت مامانتو دستت کن، به لباستم میاد.

- میشه الان بریم،دیر نشه؟ تو راه توضیح میدم.

+ دیگه نداریش نه؟! 

می دونستم فهمیده، مطمئن بودن واسه همین پیگیره اینقد.

متنفرم از اینکه بهش دروغ بگم، ولی مجبور بودم، واقعا مجبور بودم.

گفتم

- الان ندارمش.به یکی قرض دادم.شنبه برمیگردونه.

+قرض دادی !!!!!

-آره یکی از همکلاسیام چند روزی مهمون واسشون اومده.خیلی براش مهم بود

+ پس بالاخره تو این مدرسه دوست پیدا کردی آره؟

- نه دوستم نیست، فقط حرفاشو شنیدم خواستم کمک کنم بهش.فردا برمیگردونه.

+اشکالی نداره که بپرسم چرا همون اولین باری که ازت پرسیدم راستشو نگفتی؟! ها؟!

- راستشو گفتم.شما پرسیدید چرا هیچوقت نمیبندی منم راستشو گفتمگفتم چون سینک میشه با گوشی.تازه تو مدرسه ام ساعت هوشمند رو ایراد میگیرن.

-------------------------------------------------------

دیشب از خودم ترسیدم.خیلی قشنگ دروغ گفتم ، راحت قانع شد:(


دیشب با بابا آشتی کردم، یعنی در واقع آشتی کرد،چون منکه قهر نبودم:))

یه پاستای فوق العاده خوشمزه درست کردم که وقتی بعد از صلح گفت شام بریم بیرون؟ سوپرایزش کنم و بگم نههههه یه شام فوق العاده تو آشپزخونه منتظرتونه:)))

امروزم رفتیم خونه باباجون اینا. خداروشکر بلاخره عمه ام اومد و تونستم باهاش حرف بزنم

بهش گفتم چه غلطی کردم، البته قبلش قول گرفتم به بابام نگه،البته می دونستم نمیگه ولی خب میخواستم دلم قرص شه. 

خیلی عصبانی شد ،خیلی و کلی دعوام کرد، گفت من تو این سن بدون م بزرگترام چیزی رو نمی فروشم بعد. تو. باورش نمیشد بازم همچین کاری کردم، اشتباهمو تکرار کردم:((( 

دیگه کلی عذرخواهی کردم و گفتم رحم کنه کمکم کنه.

گفت به شرطی کمکم می کنه که قول بدم دیگه هیچوقت هیچ چیزی رو بدون اجازه بابام نفروشم، منم قول دادم ،صدبار قول دادم.

،دیگه گوشیشو آورد دیجی کالا رو باز کرد با هم گشتیم خداروشکر عین همون ساعت و داشت،برام سفارش داد.

+ قول دادم تا تابستون پولشو پس بدم. گفت اگه پس ندادی چیکار کنم؟:)) برم از شایان بگیرم؟! :)))گفتم آره، اگه ندادم بگیرید:)) 

++ عمه هم دستش سنگینه ها، گردنم درد گرفت :/

+++عمه نیسکه فرشته اس فرشته نجات من :))


امروز بعد  از مدرسه رفتم مدرسه قبلیم،زنگ فوق العاده ریاضی داشتن.به بچه ها گفته بودم همچین روزی رو بهم آمار بدن که برم معلم ریاضی و معاون رو ببینم. 

فرم مدرسه قبلیمو با خودم آورده بودم و زنگ آخر عوض کردم.رسیدم دم مدرسه وایسادم تا زنگ تفریح آخر بخوره و سریع رفتم تو و تو شلوغی راهرو با بچه ها سریع دوویدم تو حیاط و بچه ها هم دیگه اومدن:)))

وای اونقد حس خوبی داشت بعد از مدت ها دوباره مثل قبلا تو حیاط با هم جمع می‌شدیم.کلی از همکلاسیایی دیگه مم دیدم خیلی خوب بود.زنگ خورد با بچه ها رفتم سر کلاس. معلم که اومد سر کلاس خب حواسش به من نبود، منم چیزی نگفتم تا اینکه گفت کی میاد تمرین حل کنه؟!! 

وای منو هاله همزمان دستمونو بردیم بالا:))) نگام که کرد خیلی تعجب کرد گفت عه فلانی تو کجا بودی؟!:))

گفتم در خدمت شما:)

گفت بیا ببینم چه می کنی:))

دیگه پریدم تمرینارو حل کردم بعدشم گفتم که دلم براشون خیلی تنگ شده بود و یه شاخه گل بهش دادم و گفتم:)) 

اونم خیلی تشکر کرد که رفتن دیدنش:)

زنگ که خورد میخواستم برم دیدن معاون ولی باید به فکر یه راهی می بودم که معاون پارسال منو نبینه،چون اگه میدید مطمئن بودن شر به پا می کنه واسه همین به بچه ها گفتم من میرم کوچه پشتی بغل سالن ورزشی منتظر میشم شما معاون رو بیارید:)) مثل این قرارای مواد مخدر هست تو فیلمای مافیایی:)))) 

هیچی دیگه رفتم اونجا و بچه ها معاون مهربون و آوردن و‌حسابی حال و احوال کردیم و به اونم گل دادم و بغلش کردم:)

خلاصه همه چی خیلی خوب بود خییلی، تا وقتی داشتم از حیاط رد میشدم که بریم بیرون مدرسه ،با اینکه بچه ها کشیک داده بودن معاون پارسال دور و بر نباشه نمی دونید چی شد که یهو جلومون ظاهر شد:-|

وای اولش که چند ثانیه فقط زل زده بود بعدم گیر داد که چجوری وارد مدرسه شدی ؟ و نمی دونید ورود افراد متفرقه به مدرسه ممنوعه؟ با کی هماهنگ کردید شما؟ -_-

گفتم فقط اومده بودم معلمامو ببینم همین!! گفت خارج از محیط مدرسه می تونی هرکی رو که میخوای ببینی ولی بدون هماهنگی حق ورود نداشتی، 

گفتم باشه الان داشتم میرفتم. 

گفت این لباسم دیگه مجاز نیستی بپوشی-_-

یعنی دیگه از اون حرفا بودا، هر چی خواستم هیچی نگم نشد :/ گفتم لباس پوشیدنمو دیگه نیاز نمیبینم با شما هماهنگ کنم یا اجازه بگیرم ، لباسای خودمه هر وقت لازم باشه می پوشمشون.بعدم زدم بیرون ولی خب همین ماجرا درست کرد.یعنی فکرشو نمی کردم دیگه تا این حد بیکار باشه.

بابا یک ساعت بعد بهم زنگ زد که کجایی ؟ گفتم خونه ام، گفت کی رسیدی خونه ؟ اینو پرسید فهمیدم می دونه بعد مدرسه جایی بودم واسه همین دیگه طفره نرفتم ، گفتم کی رسیدم و یه سر رفته بودم معلمامو ببینم.

گفت شما خیلی بی جا کردی:/ 

خب چرا؟ چیه میگه؟ 

خندم گرفته بودا گفتم بهتون زنگ زدن آره ؟ یعنی واقعا دیگه فک نمی کردم تا این حد بیکار باشن و ازم بترسن.

دیگه عصبانی شد گفت حالا بخند من می دونم تو امشب.

شبم که اومد از همون اول شروع کرد دعوا، که با اجازه کی رفتی اونجا ؟ گفتم بهتون می گفتم میذاشتید برم؟! گفت معلومه نمیذاشتم،میذاشتم  بری که اون آدم نا متعادل فرصت پیدا کنه دوباره بهم زنگ بزنه هرچی خواست بگه؟ مثل امروز؟!!!. 

گفتم خب بابا خودتون میگید نامتعادل ،چیکار کنم مریضه، حالا مگه چی شده؟ معاون مدرسه ام چیزی نگفت خیلی هم خوشحال شد منو دید چیکار کنم از سایه مم  میترسه که یه وقت مدرسه اش بهم نریزه؟!! 

گفت اولا درباره بزرگترت درست حرف بزن،آخرین بارت بود همچین چیزی شنیدما، دوما میخوام ببینم با اجازه کی بعد مدرسه رفتی اونجا؟! اینو روشن کن!

گفتم بابا اذیت نکنید توافق کردیم من بعد از مدرسه هر وقت خواستم برم دوستامو ببینم، یادتون رفته ؟!

گفت خودت می دونی الان داری چرت میگی، پس جواب درست بده به من.

گفتم خب چی دوست دارید بشنوید؟ اگه چرته دیگه حرفی ندارم.جوابی ام ندارم.

گفت باشه پس دیگه توافقی ام نداریم.لطف کردی نتیجه توافق اشتباهمونو نشونم دادی سارا خانم:/

+ من واقعا حرفی ندارم. بی عدالتی نه شاخ داره نه دم نه  هیچ نشونه دیگه ای، بی عدالتی همینقد رک و شفاف و دردناکه :((

++ همه کیف امروز از دماغم در اومد.دلم میخواد از معاونه انتقام بگیرم یه انتقام خیلی سخت.خیییلی سخت.تا کی باید ازش بکشم آخه؟!:(


عمه الان زنگ‌ زد هماهنگ کنه خونه باشم که ساعت و برام بفرسته. بهش گفتم یادتون رفته به خاطر شاهکار اخیرام تا اطلاع ثانوی دیگه هرروز این ساعت خونه ام؟ (:(

دیگه خدا می دونه از پشت تلفن بازم چقد تشکر کردمو قربون صدقه اش رفتم.واقعا اگه نبود بدبخت می شدم.

+ وای شیش میلیون بدهی رو کجای دلم بذارم؟! :((( تا تابستون دیگه یه پفکم نمی خرم.همه رو پس از انداز می‌کنم:)) جون خودم -_-

++ خدایا کمک کن من دیگه از این غلطای زیادی نکنم://


همه چی از همون روز که ساعت رسید دستم شروع شد یعنی همون شب، یه ربع قبل از رسیدن بابا ساعت رسید دستم و من چقد خداروشکر کردم که بلاخره موفق شدم ولی بعدش.بعد اون همه  استرسی که کشیدم و تازه تونسته بودم یه نفس راحت بکشم،بابا پیشنهاد داد شام بریم بیرون:/ وسط هفته ،بدون هیچ مناسبت و اتفاقی ، همون موقع می دونستم آرامشم فقط برای چند ساعته ولی خودمو زدم به اون راه و الکی به خودم  امیدواری میدادم که:نه ،قرار نیست چیزی بگه که دلخور شم و خوشم نیاد.

ولی گفت، گفت که قرار بره سفر، همین بخش حرفش به اندازه کافی بد بود ولی از اون بدتر این بود که مجبور بودم برم خونه عمو شاهرخ.

عمو شاهرخ خوبه،ولی فقط از دور، فقط تو یه مهمونی چند ساعته، ولی از نزدیک.

زندگی‌باهاش سخته خیلی سخت،در حد فاجعه.

+ روزای مزخرفی داشتم، خیلی مزخرف.ولی الان خوبم.داره برف میاد ،برای چهارشنبه اجازه مو گرفته و فردام میرم سفر.

++ ببخشید اگه نگرانتون کردم.


+ بابا چکتونو  پیدا نکردید؟

- :)

+ خب بگید دیگه ،پیدا نشد؟!

- عزیز دلم گفتم فراموش کن نگفتم؟! حالا اگه برعکسش بود زمین و زمان و بهم می دوختی و سازمان حمایت از حقوق فرزندان و انجمن منطق و عدالت تشکیل میدادی سرش:|| غیر اینه؟!! چیکار کنم من با تو بچه؟!! 

+ چه ربطی داره بابا خب منم آدمم عذاب وجدان میگیرم میخوام بدونم چی شد خب؟ چقد ضرر کردید؟ نمی شد یکی دیگه از اون آدم بگیرید؟ یه جوری اونو باطل کنید یکی دیگه بگیرید؟.شما که نقدش نکردید مشخصه ،نیست؟

- نه خوشم اومد، انگار یه چیزایی سرت میشه از بانکداری. 

+ بلاخره دنیای مجازی رو برای همین ساختن دیگه ،افزایش آگاهی :) 

- بله بله صحیح است :)

+ خب میشد؟ یعنی گرفتید؟

- آره ولی اقدام نکردم

+ چرا؟

-به خاطر یه سری ملاحظات کاری.

+ یعنی چی؟

- یعنییییییعنی پنج شیش سال دیگه اگه تونستی یکی از آدمای شرکت بشی بهت میگم:)))

+ عه بابا اذیت نکنید دیگه ،خب چه ملاحظاتی؟ وقتی میشد بگیرید چرا نگرفتید؟!

- سوال تکراریه:/

+خب چقد بود ؟

- بازم تکراری :/

+بابا ولی چک تو جیبتون نبود

- تکراری -_-

+اصلا جای دیگه رو گشتید دنبالش؟

-  -_-

+ خب چیه؟

- یه کلمه دیگه درباره چک حرف بزنی خسارتشو میگیرم ازت.

+ خب میگم فردا بریم کجا؟ به نظرتون؟ها!؟! :)))

- آها حالا شدصبح میریم دو.خیلی وقته داری از زیرش در میریا، کلا ورزشو تعطیل کردی، فک نکن حواسم نیست.

+هیچم تعطیل نکردم.شما هفته‌ای یه بار میرید باشگاه منم هفته ای یه بار ورزش دارم،میرم باشگاه ورزش می‌کنم.

-آره یادم نبود تقریبا اندازه هم ورزش میکنیم فقط من یک ساعتم هرروز صبح میرم دو که.چیزی نیست، ورزش حساب نمیشه نه؟ -_-

+بابا خب سخته من نمی تونم پنج صبح پاشم نمی تونم.

-روزای تعطیل کن می تونی باهام بیای.فردا و پس فردا صبح با هم میریم.

+ سرده مریض میشم باور کنید.

- میریم

+ بارون باشه چی؟

- سنگم بیاد.میریم-_-

--------------------------------------------------------------

یکی به من بگه هدف از ورزش چیه ؟! سلامت بدن یا نابودی بدن؟ خوب شد الان من باز سرماخوردم؟! کی تو بارون میره دوساعت میدوئه؟ کی آخههههه؟!

یعنی قشنگ انگار از استخر دراومده باشیم.همینجوری خیس شدیما.تو کفشامم پر آب بود:////

دیگه اونقد جیغ جیغ کردم سر راه  رفتیم کتونی خریدیم با همون سر و وضع

دیگه رسیدم خونه هرچی قرص دستم‌ رسید خوردم. 

میبینه دارم‌میمیرما میگه وقتی چیزیت نیست الکی قرص نخور، فک نکن قرص بخوری فردا صبح کنسل میشه.

یعنی مدال پدر سال کمه،پدر قرن رو باید بهش بدن-_-

 امروزم انگار نه انگار میگم مریضم بیدارم کرده میگه بریم؟! میگم کجا دکتر؟! میگه نه بدوئیم:///

دیگه قشنگ گریه کردم دست از سرم ورداره:`(

دیگه منو برد پیش عمه ،یه لحظه که حواسش نبود گفتم عمه تورو خدا نگید چیزیم نیستا، مجبورم میکنه بدوئم بعد راس راسی میمیرما!! :`(

دمش گرم حسابی هوامو داشت گفت گلوش متورم شده باید آب نمک زیاد قرقره کنه و نوشیدنی گرم بخوره بدنشم ضعیف شده نباید به خودش فشار بیاره استراحت لازم داره.

تو‌ ماشین گفتم دیدید میگم مریضم باور نمی‌کنید.تقصیر شماست من مریضما الان!!! تازه میخواستید حالمو بدترم بکنید.

گفت نترس چیزیت نیست، عمه یادش رفت اینو بگه من به جاش میگم. به نظرت عجیب نیست یادش رفت؟!! هر وقت واقعا مریضی ام هستی اینو میگه واسه روحیه.چی شد نگفت؟!!! :/ :||| :))

+++خوشم نمیاد همه چی رو میفهمه أه.خوشم نمیاااااد.


بابا از امروز شرکت و تعطیل کرد.گفت که همه می تونن دورکاری کنن.هرچند که خودش بیشتر از همه دورکاری کرد اونقد که همش تو اتاقش بود و تلفنی حرف میزد ولی خب بازم خوب بود که خونه بود.خیلی خوب بود.

منم صبح پاشدم چون کلاس آنلاین داشتم.بعد کلاسم یه کم به درسام رسیدمو بعدم رفتم آشپزخونه سراغ آشپزیجاتون خالی یه لوبیا پلو درست کردم، مجلسیا.تا دم کشیدن غذا هم بابا اصلا از اتاق بیرون نیومد، یعنی یه بار براش قهوه بردم فقط با سر تشکر کرد چون داشت تلفنی حرف میزد بار دوم که براش میوه برم اصلا از در رام نداد تو -_- از همون دم در اشاره کرد نمیخواد و برم بیرون -_- یعنی شیطونه می گفت برم برق خونه رو قطع کنما ولی چند دقیقه بعد بهم اشاره کرد که نه نه بی خیال چون فایده نداره لب تاپش که خاموش نمیشه گوشیشم شاررژ داره تازه پاور بانکم داره اینترنتم از گوشیش میگیره.بنابراین شیطونم روش کم شد رفت نشست یه گوشه ،دیگه من چی میگفتم.

ولی غذا که حاضر شد دیگه عصبانی بدون اینکه در بزنم رفتم تو بلند گفتم : همین الان میریم ناهار تمام :////

اما اصلا نگامم نکرد فقط گفت: خیلی این حرکتت زشت بود.

گفتم حرکت شما زشت نبود من براتون خوراکی میارم بیرونم میکنید؟ واقعا که.

گفت منکه تشکر کردم ازت ،با اینکه وقتی در زدی جواب نداده بودم که بیا تو!!!

گفتم خب داشتید تلفنی حرف میزدید فک کردم نشنیدید.

گفت شنیدم ولی وقتی دارم تلفنی حرف میزنم طبیعیه نتونم به حرفای تو هم توجه کنم واسه همین نگفتم بیای تو.

گفتم حرفی نمیخواستم بزنم که فقط میوه آورده بودم کاری نداشتم نمیخواستم مزاحم شم.دیگه اینقد عقلم میرسه://

گفت اختیار دارید این چه حرفیه، نمیشه که دخترم بیاد تو اتاقم باهاش حرف نزنم که، تو که منشیم نیستی فقط یه چیزی بذاری رو میزم بری باید بتونم به صورت شایسته ازت تشکر کنم؟ تو اون شرایط که نمیشد میشد؟

گفتم شما بیرونم نکنید تشکر نمی خوام.

گفت نه ظاهرا به یه مشکل بنیادی برخوردیم.لازمه یه بار دیگه فلسفه در زدن رو به صورت عملی پیاده کنیم.من الان میرم بیرون .

منم اعصابم خورد شد گفتم باشه باشه من اشتباه کردم مثل همیشه تقصیر منه همه چی ببخشید معذرت میخوام حالا میایید بریم ناهار یا تنهایی برم؟!! 

خیلی عصبانی شد گفت خودتم میدونی این لحنی نیسکه بعدش بتونیم بریم با هم ناهار بخوریم پس تشریف ببر خودت

همون لحظه پشیمون شدم بغضم گرفت ولی زورم اومد عذرخواهی کنم فقط رفتم تو اتاقم گریه کردم همه چی یه جور بیخودی یه جوری شد.

خب منظورشو فهمیده بودم ولی اعصابم خورد شد که اینقد گیر داد سر همچین چیزی.حالا گناه نکرده بودم که متوجه نشدم از قصد جواب نداده که نرم تو.

یه کم که بغضم خالی شد دوباره رفتم دم اتاقش در زدم منتظر موندم.

گفت بفرمایید.

رفتم تو گفتم معذرت میخوام بریم با هم ناهار بخوریم؟

بغلم کرد گفت دختر یه دونه ی بابایی.کی می فهمی طاقت بغضتو ندارم که سر هر چیزی اینجوزی بغض نکنی؟ ها؟

خب اینجوری میگه میشه بغض نکرد؟گریه نکرد؟ :,(

:)))

+عصرم منو از گیسام.بله درست خوندید از گیسهام کشید برد پایین چون مثل آدم نمی رفتم باهاش:)) ولی خیییلی مراعات کرد امروز خیلی کمتر مردم.فقط اندازه 4 کیلومتر دوچرخه زدن مردمباشد که رستگار شوم:)))

++آخ آخ صبح کلاس آنلاین دارم و همچنان بیدارم.هی واااای



پنج شنبه هر چی ازش خواستم بگه سوپرایزش چیه نگفت گفت بگم دیگه اسمش سوپرایز نیست.منم دیگه بی خیال شدم.

ساعت ۷ صبح بیدارم کرد.اصلا نمی‌تونستم چشمامو باز کنم

یواش گفت: پاشو.پاشو.

وقتی فهمیدم ساعت چنده میخواستم گریه کنما.گفتم بابا تورو خدا بذارید بخوابم خیلی زوده.

گفت پاشوکتونی خوشگلاتو بپوش می خوایم کلی کیف کنیم پاشو.

اینو گفتا مثل ملخ پریدم نشستم رو تخت، گفتم کتونی ؟ کتونی واسه چی؟ گفت بعد صبحونه میخوایم بریم بدوییم.پریدم بغلش گفتم عاشقتوننننننم.

با اینکه خاطره خوبی از آخرین دویی که باهاش رفتم نداشتم ولی واسه بیرون رفتن از اون بدترشم حاضر بودم بکشم:)))

بعد صبحونه زود رفتم تو اتاق لباس ورزشیم و  پوشیدم با کتونی زرد قشنگمو ،از اتاق که اومدم بیرون دیدم بابا هم حاضر شده گفتم بریم؟! :)))

اومد جلو گغت بریم فقط اینو بذار کنار لازم نداری بعدم شال رو از رو سرم برداشت از در اتاق انداخت رو تخت!!!!

گفتم عه شال و چرا برداشتید؟! .میخواستم برم بردارم بازومو‌ گرفت کشید گفت میگم نمیخواد کسی نیست.

گفتم یعنی چی کسی نیست؟! 

بعد همینطور رفتیم تو حیاط ولی نرفتیم سمت در دستمو کشید طرف پارکینگ ،من دیگه همونجا فهمیدم نقشه اش چیه دستمو کشیدم که خودمو آزاد کنم فرار کنم اما ولم نکرد: `(((

گفتم بابا من نمیام اونجا تورو خدا ولم کنید ،اصلا نخواستم هیچی، میخوام برم درسمو بخونم

ولی به زور بردم تو پارکینگ گفت  امروز جمعه ست وقت ورزش و تندرستیه درس باشه واسه فردا.

وقتی رفتیم تو سالن ولم کرد که درو ببنده من سریع میخواستم فرار کنم ولی در و قفل کرد گفت بچه خوبی باش حرف گوش کن ،هفته پیش که از زیرش در رفتی این هفته نمیذارم.

گفتم در رفتی چیه مثلا داشتم میمردما از مریضی ،الانم خوب نیستم بابا نمی تونم.

به زور منو برد رو تردمیل روشنش کرد گفت برو بروالان که خوبی.قشنگ سرحال میشی.شروع کن

بعد خودشم اومد پشتم شروع کرد دیگه به زور مجبور شدم بدوئم.هی سرعتش رو زیاد میکرد هی جیغ میزدم که نمی تونننننم بسه دیگهههولی گوش نمیداد خواستم خاموشش کنم دستامو گرفت دیگه تعادلم به هم خورد نشد بدوئم ،سیم محافظ کشیده شد خاموش شد.راحت شدم.

رفتم رو زمین افتادم استراحت کنم خودش دوباره شروع کرد دوییدن گفت آها پوزیشن خوبیه شروع کن دراز نشستبزن

گفتم دارم استراحت میکنم ولم کنید گفت بدنت سرد میشه باز میدوئونمتا.بزن.بجنب

به زور یکی رفتم دوباره خوابیدم.دیگه خاموش کرد اومد بالا سرم گفت بزن.تو یه دقیقه باید ۶۰ تا بزنی شروع کن.پنج تا زدم گفتم غلط کردم میشه رو همون تردمیل بدوئم؟!! 

گفت نه بزن‌.وگرنه میریم مرحله بعدادیگه از ترس مرحله بعد به هر بدبختی که بود شصتا رو زدم.نفسم بالا نمیومد دیگه.

گفت افتضاح بودی ولی قبول می کنم،میریم مرحله بعد:///

گفتم خودتون گفتید نزنم میریم مرحله بعد که. چی شد!!!

گفت خب یهویی میرفتی مرحله بعد شُک میشدی الان بدنت آماده ست پاشو.

دیگه پاشدم یه طناب خودش ورداشت یکی داد به من گفت پا به پای من میزنی باشه!؟

آقا من نمی‌فهمم نخوام ورزشکار باشم کی رو باید ببینم.

دیگه اونقد طناب زدیم من داشتم میمردم خودش مثل آب خوردن میزد.جیغ زدم دیگه نمی تونننننم.

گفت می تونی .حرف نزن نفس کم نیاری.با من وایسا.

ولی هر چی طاقت آوردم اصلا تموم نمی کرد ،دیگه خودمو کم کم نزدیک کردم طنابم خورد به طنابش خراب شد طناب زنیش بلاخره وایساد:)))))

گفت تقلب میکنی ها، بیست تا شنا ،بجنب

گفتم نه نه غلط کردم نمی تونم نمی تونم

ساکتم کرد و گفت بریم یک دو سه.بعدم خودش شروع کرد با یه دست شنا رفتن-_-

خب دیگه روحیه میمونه برای آدم:/

وای من همونطوری وایساده بودم نفس تازه میکردم یهو ازم زیر پا گرفت با دوتا کف دستام اومدم زمین یه کم مونده بود با صورت بخورم زمین ://// وای اونقد قاطی کردم داد زدم یعنی چی بابااا دستم درد گرفت اگه با صورت می خوردم زمین چی ؟ 

میخواستم پاشم موهامو گرفت نذاشت گفت حالا که چیزیت نشده،پوزیشن شنارم که داری پس اول بیستا رو برو بعد پاشو:/

گفتم قول بدید ولم میکنید تا برم.

گفت قول میدم ولت کنم.

منم بیستارو با بدبختی زدم. بعدش گفت راحت باش یه نفسی تازه کن.منم دیگه وا رفتم .رفت دوتا نوشیدنی آورد خوردیم تشکر کردم پاشدم برم بالا.

+گفت بودی حالاسانس دو الان شروع میشه.بمون.

گفتم  سانس دو مخصوص ورزشکارای حرفه ایه ،مبتدیا یه سانسم زیادیشونه.

++ تا ۷شب اون پایین بودیم:`((( باور کنید.تا سانس ۶ :`((( یعنی به ۶قسمت مساوی تقسیم شدم از درد:`((  با خاک انداز جمم کرد برد بالا:/

+++میگم الان هدفتون چی بود از این کار، که مثلا من به ورزش علاقمند شم؟ گفت نه بدنت یه کم ورز داده شه از خونه نشینی زخم بستر نگیری، از این به بعدم یه روز درمیون برنامه همینه، میریم پایین، از شدت وحشت از دهنم پرید گفتم عمرراااً -_- 

++++ فک میکنید با گفتن این عبارت گور خودمو کندم؟ اشتباه میکنید ،جای خوابمو کندم.‌فرستادم پایین کنار لوازم ورزشی بخوابم زشتی عبارت عمرا رو لمس کنم :`((( خب غلط کردم به چه دردی میخورههههه ؟!!! عمرا اگه دیگه بگم غلط کردم، أه.باز هردو رو گفتم. أأأأأأه


به شدت توصیه می کنم هیچوقت هیچوقت برای رئیس خونه خط و نشون نکشید،مخصوصا اگه اون رئیس پدر زرنگی مثل پدر من باشه:(((

گفته بودم چهارشنبه دیگه خونه نمی مونم. وقتی خبر تعظیلی رو شنیدم کلی عصبانی شدم و غر زدم ولی صبح قبل بابا بیدار شدم و به روش سابق پشت ماشین قایم شدم که باهاش برم شرکت یه کم تفریح کنم ولی همینکه نشست پشت فرمون گفت: پیاده شو://

منکه اصلا به روی خودم نیوردم گفتم حتما میخواد یه دستی بزنه ولی باز گفت سارا پیاده شو تا پیاده ات نکردم

بازم مکث کردم ولی وقتی در ماشینو باز کرد دیگه پریدم پایین جیغ زدم: أه بابا ، خب چیه مگه بیام؟ به خدا پوسیدم تو خونه خسته شدم.

گفت: اینجوری ؟یواشکی؟باز میخواستی چه آبرویی ازم ببری ها؟

گفتم: هیچی به خدا هیچی فقط میخواستم حوصله ام سر نره، به خدا کاری نمیکردم.

گفت پس چرا یواشکی؟

گفتم :میگفتم میذاشتید؟ نمیذاشتید که

گفت میذاشتم ،بهم میگفتی میذاشتم.

گفتم الان اینو میگید، نمیذاشتید.

گفت امتحان میکردی می دیدی -_-

گفتم خب الان میگم میخوام بیام باهاتون.

گفت نه دیگه الان دیره، برو تو ،دستاتم بشور، بجنب.

دیگه هرچی‌خواهش التماس کردم فایده نداشت، ولی مطمئنم الکی میگفت و نمیذاشت میخواست دل منو بسوزونه:(((

دید خیلی عصبانی ام گفت اون دور و برا ببینمت تو همون شرکت زندانیت میکنم آرزوی خونه رو بکنی.حواست باشه:)

-_- -_- -_-

دیگه برگشتم تو دستامو شستم اول :)) بعدم رفتم سراغ درس و کتاب و فیلم و از این جور کارا، شب که اومد گفت بیا برنامه بریزیم واسه آخر هفته.

واای من اونقد ذوق کردم اصلا باورم نمیشد شروع کردم کلی جا اسم بردن که می تونستیم بریم.

یهو گفت وایسا وایسا خوب گوش نمیدیا.گفتم برنامه بریزم نه بریزیم.من برنامه میریزم.

من اینشکلی شدم :/ گفتم یعنی چی حالا چه فرقی می کنه همیشه باهم میریختیم خب بگید خودتون -_-

دیگه شروع که کرد به گفتم من فقط دنبال یه راه فرار از خونه بودم://

گفت پنج شنبه قشنگ لباس کار می پوشیم کل خونه رو تمیز و ضدعفونی میکنیم جمعه ام سوپرایزه، اگه فردا خوب کار کردی، ازت راضی بودم بهت میگم.

گفتم بابا ول کنید خونه تمیزه تازه شنبه قراره بیان تمیز کنن دیگه خودمون برای چی؟

گفت شنبه کسی قرار نیست بیاد، زنگ زدم کنسل کردم، خودمون خونه ایم وقتم که زیاد داریم، انجام میدیم.

گفتم بابا توروخدابریم یه جایی بریم تفریح کنیم به خدا چیزی نیست هیچیمون نمیشه همش الکیه میگن خطرناکه، از آنفولانزا خطرناک تر نیسکه چند وقت پیش گرفته بودم.

گفت خانم دکتر فردام قراره تفریح کنیم.نگران نباش.

واقعا نگران بودم ولی دیروز خدایی خیییییلی خوش گذشت:))))،با اینکه از خستگی له شدیم اونقد زمین سابیدیم و همه جارو شستیم ولی خب اونقد رو هم آب ریختیم و جاهای تمیز همدیگه رو هی کثیف کردیم فرار کردیم و خندیدیم که اصلا به نظر کار نمیومد.ولی فک کنم کل خونه رو دو سه بار تمیز کردیم اونقد که هی کثیف میکردیم.آخر سر دیگه همه جا بوی تمیزی میداد خیلی حس خوبی بود.

دیگه بی حال افتاده بودیم خستگی در میکردیم که گفتم بابا راضی بودید ازم ؟خوب کار کردم؟

گفت عااالیاصلاانگار برای این کار به دنیا اومدی، به نظرم درباره شغل آیندت تجدید نظر کن :)))

دیگه حمله کردم بزنمش ولی اصلا پاهام جون نداشت تا بلندشدم دوباره وا رفتم ولی بابا تا دم آشپزخونه فرار کرده بود :))))))

میخواستم ازش بپرسم سوپرایز جمعه اش چیه.

آخ .یعنی نابووووووود  شدم از سوپرایزش.مینویسم بعداً

+ لعنت بهت کرونا لعنننننت.از فردا دوباره تنهایی و خونه نشینی:`(((( خدایا چه گناهی کردیم آخه:((( 


از کرونا نمیریم آخرش از خونه نشینی میمیریم://

آقا یه کلمه گفتن خود قرنطینگی، مدرسه هارو هم که تعطیل کردن ،هیچی دیگه رسما حصر خانگی شدیم :|| 

خب خسته شدم بابا چقد تو خونه بمونم أه

به بابا میگم خب شما چرا میرید شرکت؟ نکنه ضدکرونایید؟ شمام نرید،حداقل باهم خونه بمونیم.

میگه نترس همه جا رو‌ ضدعفونی کردیم کرونا نمیارم خونه:))

گفتم‌ترس چیه بابا اصلا کرونا بیارید بگیریم خلاص شیم از این وضع. از کرونام بدتره‌

فقط لبخند تحویل میده :// یعنی چی ؟ من از پس فردا دیگه میرم بیرون. چه تعطیل باشه چه نباشه.تمام.

-------------------------

یه کمم بگم از داستان های شیرین من و مامان:/

زنگ زده که، بلند میشی میای اینجا تا بلایی سرت نیومده:|| 

میگم مامان چه فرقی داره اونجام از کرونا آدم مرده همه جا دیگه هست.

ولی کلی کشور عزیز و مسئولین محترم رو مورد لطف قرار داد که چی رو تونستن مدیریت کنن که این‌یکی رو بتونن و به زودی همه به دیار باقی می شتابیم اینجا -_-  :)))

دیگه کلی تشکر کردم از این همه روحیه که میده و خیالشو راحت کردم که فعلا قرنطینه ام و از قصدم بخوام بگیرم نمیشه:)))

ولی خب کلی خط و نشون و گل و بلبل کشید که میای و هرروز یادآوری می کنم که بذاری تو برنامه ات.

گفتم‌چشم خیلی هم خوب:)))

خدایا خودت تمومش کن،لطفاً.‌باشه؟ ممنونم:)


دیروز صبح چشمامو که باز کردم دیدم ساعت 7:30 واسه همین دوباره چشمامو بستم که بخوابم ولی یهوبا صدای ماشین چشمام باز شد.تو چند ثانیه از ذهنم رد شد که بابا داره میره بیرون،تنهایی،یواشکی، بدون من وتو کسری از ثانیه از تخت پریدم پایین و همونطوری بدون دمپایی پریدم تو حیاط و جلوی در که داشت کم کم باز میشد دست به سینه وایسادم تا بابا با ماشین جلوم ترمز کرد -_-

یه چند ثانیه با لبخند نگام کرد و بعد اشاره کرد که برم کنار ولی من همینجوری -_- نگاش میکردم.

دوباره اشاره کرد.فقط با اخم سرمو به نشونه منفی ت دادم.

سرشو به نشونه تایید ت داد و من فک کردم میخواد پیاده شه ولی یهو بی هوا یه بوق زد که شیش متر پریدم هوا از ترس، نزدیک بود سکته کنما، از ترسیدنم داشت می خندید :////

منم دیگه قاطی کردم با دوتا دست کوبیدم رو کاپوت داد زدم واقعا که پیاده شید ببینم. داشتم سکته میکردم.

دیگه پیاده شد گفت هیس چه خبره همسایه بیدار میشن ،این چه وضعشه ؟مگه میخواستی بگیری اینشکلی پریدی تو حیاط؟

گفتم از م کلک ترید. داشتید کجا میرفتید بی خبر ها؟

گفت کجا میرم من؟ یک ساعت میرم شرکت زود میام با مهندس فلانی قرار دارم کار واجبه، تا شما یه کم به درسات برسی منم برگشتم میریم تمرین برو بابایی دیرم شد.

گفتم با هم میریم. منم میام زود حاضر میشم.

گفت حالا فهمیدی چرا بی خبر ؟! -_- کجا بیای؟ مگه کلاس نداری؟ تعطیل نشده که هروقت هرکار خواستی کنی که.حرف گوش کن دیرم شد برو تو، برو.بعدم خواست سوار شه ولی گفتم بابا به جون خودم نمیذارم برید.کلاس و همونجا میبینم بهونه نیارید.ساعت ۹کلاسه.خواهش می کنم پنج دقیقه صبر کنید حاضر میشم.

دیگه هیچی نگفت فقط اینجوری-_-  نگام میکرد و لبخند می زد منم حس کردم راضی شده واسه همین راه افتادم سریع برم تو حاضر شم گفتم‌ نریدا بابا.ولی دیدم پای راستش توی ماشینه پای چپش بیرون!!! خب یه کم دور می شدم میتونست بپره پشت فرمون بره .

یه چند قدم که ازش دور شدم دوباره برگشتم نگاش کردم که مطمئن شم نمیره دیدم خودشم برگشت نگام کرد، دیگه قشنگ مطمئن شدم منتظره دور شم که گازشو بگیره بره واسه همین یهو برگشتم دوییدم یه کم هولش دادم شیرجه رفتم تو ماشین سوئیچ و قاپیدم .میخواست بگیرتم نتونست.منم سریع در رفتم جیغ زدم یوهوووو گفت هیسسسس بده ببینم سوئیچو دختره سرتق.

گفتم خیال کردید که بتونید منو غال بذارید.بعدم سریع رفتم تو ( حواسم بود دمپایی رو فرشی بپوشما با همون پاهای ویروسی نرفتم تو:))) بعدم رفتم اول پاهامو شستم) تو اتاق بودم  صداش اومد که گفت بجنب پس دیر شد.

اونقد خوشم میام وقتایی که شکستش میددم ولی به روی خودش نمیاره و یه جوری حرف میزنه انگاری که خودش اجازه داده:)))) اصلا صد برابر بیشتر دوستش دارم:)))

(ولی خودمونیما الکی تو دل خودم میگم مثلا شکستش دادم چون واقعا اگه تهش نمی خواست اجازه بده پرتم میکرد تو استخر می رفت-_- به‌همین راحتی :/ مرور خاطراته ها -_-)

وقتی رفتم سوار شدم گفتم دیدید چه سریع اومدم،بریم.

ولی راه نیفتاد دستشو آورد جلو گفت سوئیچ!!!

یه لحظه هول شدم یادم نمیومد ورشداشتم ولی سریع یادم اومد که رو میز اتاق جا گذاشتم :(

گفتم ببخشید ببخشید تو اتاقه الان میارم.

گفت بدووو

با دو رفتم سوئیچ و آوردم وقتی رسیدم حیاط دستشو از پنجره آورد بیرون منم برای اینکه سریع تر روشن کنه گذاشتم تو دستش ولی تا ماشین و دور زدم که سوار شم

گازشو گرفت رفت :||| یه  قدم دوییدم دنبالش صداش کردم  ولی بعد ناامید خشک شدم سر جام، اصلا باورم نمیشد گذاشت رفت:////

اونقد عصبانی بودم با جیغ کیفمو کوبیدم زمین بعدم نشستم رو پله گوشیمو در آوردم زنگ بزنم آژانس، واقعا میخواستم آژانس بگیرم دنبالش برم.

ولی سرم که تو گوشی بود یهو صداشو شنیدم که گفت: با توام کری مگه؟!! بوق میزنم نمیشنوی واقعا ؟!! میای یا برم؟!ایندفعه برم رفتما.

سرمو بلند کردم دیدم دنده عقب برگشته جلوی در وایساده منتظر، وای اونقد ذوق کردم ولی سریع خودمو جم کردم جدی شدم با دو رفتم پریدم تو ماشین.

گفتم‌واقعا که بابا فقط یادتون باشه دوتا تلافی بهتون بدهکارم.

گفت چه رویی داری واقعا.دوتا!!!! این که خودش تلافی بود ، بعد دومی چیه؟

://////

گفتم تلافی چی؟ چیکار کردم مگه ؟! 

گفت کاری کردی دیرم شه، ساعتو ببین.ولی حیف نشد قیافه تو ببینم نصف کیفش همون بود که از دست رفت:)))

:/// پدر نمونه می دونید معنیش چیه؟ بابای من ://// 

گفتم محض اطلاعتون بعدش کلی جیغ زدم همسایه هام حتما شنیدن صدامو ٱبروتون رفت:// بله:/ بعدشم منتظر باشید دیگه ، گفته باشم.

گفت بیخود گفته باشی، الان تلافیامون مساویه فعلا صلح برقرار میشه تا مورد جدید پیش بیاد، ختم جلسه.

گفتم عهههه زرنگید! هیچ صلحی هم درکار نیست، میگم دوتا بدهکارم هنوز ،میگید صلح؟! تلافی امروز و ظرف شربتو دربیارم صلح می کنیم.

گفت بعد از ختم جلسه هر تصمیمی فاقد ارزش است و امکان اجرایی شدن ندارد.

گفتم پس این جمله ام فاقد ارزش بود خخخخخ:)))))

+تو شرکت بعد از کلاس آنلاین به پیشنهاد یکی از دوستای خیلی خیلی خیلی خوب و مهربون وبلاگیم از یه سایت گلفروشی انلاین که بهم معرفی کرده بود برای بابا باکس گل سفارش دادم برای امروز:)) همونیه که تو پست قبل عکسش رو گذاشتم. امروز وقتی زنگ زدن، نشنیده گرفتم تا بابا خودش بره دم در بگیره :)))) اونقد سوپرایز شد، چون دیشبشم از قصد بهش تبریک نگفته بودم، فک کرده بود یادم رفته، اونقد بغلم کرد فشارم داد ،اونقد بغلش کردمو بوسیدمش که نمیشد شمرد:)) گفتم بابا چجوری بگم دوستون دارم که معلوم شه اندازه همه دنیا،اندازه همه زندگیم دوستون دارم؟ چجوری؟

گفت همینکه اینقد خوبی، معلوم میشه، فرشته یکی یدونه بابا:*

:)))) دوباره میپرسم، پدر نمونه می دونید معنیش چیه؟ :)))

تکرار می کنم ،  بابای من ^_^


با هیچ کلمه و جمله و شعر و دکلمه ای نمی تونم عشقم رو بهت بیان کنم.پس خیلی ساده ولی به عمق همه کهکشان ها میگم که عاشقتم، عاشقتم همه دنیای من.

روزت مبارک اولین عشق زندگیم

+روز‌ همه پدرای عزیز و مهربون و فداکار مبارک.عید همگی مبارک:)))))


باورم نمیشد یه روزی برسه که همچین حرفی بزنم ولی به پایین علاقه مند شدمو شاید باورتون نشه ولی امروز برای اولین بار تو عمرم خودم رفتم دنبال بابا که بریم پایین!!!!
به غیر از اینکه دیگه به ورزش عادت کردم و دیگه اونقدرا اذیت نمیشم، وقتی اونجاییمو شدید تحرک داریم و رقابت می کنیم دیگه همه چی رو فراموش می کنم.ذهنم انگار خالی میشه از همه چی، یادم میره تو خونه زندانی هستیم، یادم میره عید پریده ،همه چی یادم میره.
ولی مامانمنگرانم کرده.گفته بود همش زنگ میزنه یادآوری کنه که برم پیشش ولی الان که فهمیده مدرسه ها تعطیل شده اصلا یه بارم دیگه پیشنهاد نداده برم اونجا،البته باید خوشحال باشم، خوشحالم هستم ولی خب فک کنم اونجام اوضام عادی نیست.مامانم که همش بیمارستانه.نگرانشم یه وقت:(( البته نگران عمه و عمو هم هستم اونام وضعشون همینه.خیلی میترسم، خیلی
خدا خودش مراقبشون باشه فقط :,(
برای روز پدرم هیچ کاری نکردم.یعنی همش فک میکردم میرم بیرون براش یه چیزی میخرم.نمی دونستم قراره اینجوری شه که.دیر به فکرم رسید وگرنه از دیجی کالا یه چیزی سفارش میدادم ولی دیگه دیره، به موقع نمیارن:((
هرچند من بتونم آدم باشم ناراحتش نکنم فک کنم بهترین کادوئه براش:(( آخه امروز.البته دست خودم نبود واقعا:(( ولی. بعد از تمرین رفتم دوش گرفتم و بعدم موهامو خشک کردم رفتم آشپزخونه ولی در یخچالو که باز کردم. یهو یه ظرف از بالا افتاد رو سرم یه مایه شیرین ریخت رو صورتو موهام.اولش که شُک شده بودم نمی فهمیدم چیه ولی بعد که دقت کردم دیدم لای موهام انگار یه چیزایی چسبیده مثل خورده کاغذ خیس .دیگه فهمیدم کار بابا بوده!!
از بعد از ظهر اونقد افکار منفی اومده بود تو سرم اونقد فکرای ترسناک و فاجعه درباره مامان و عمو و عمه تو کله ام چرخیده بود که کلا حالمو بهم ریخته بود.دیگه این اتفاق یهو منفجرم‌کرد اصلا دست خودم نبودیهو جیغ  زدم: باباااااا واقعا نمی بخشمتوووووون.
اونقد بلند که گلوم درد گرفت واقعا ‌بابا که اومد شروع کرد خندیدن گفت عهههه چی شدی؟ چه خوشگل شدی:)) حواست کجاست بابا نگفتم احتیاط کن:)) 
درستش این بود که بعدش من الکی عصبی شم و بعد دوباره تهدیدش کنم به تلافی و آخرش با هم بخندیم ولی من. خوب نبودماصلا خوب نبودم.دیگه فقط زدم زیر گریه داد زدم : لعنت به این زندگی کوفتی که همش باید حواست باشه بلایی سرت نیاد.بمیریم راحت شیم بهتره:`((((
بعدم رفتم تو سرویسم نشستم فقط زار زدم. بیچاره بابام:(( بیچاره:((( اونقد شکه شده بود. اصلا انتظار نداشت.اونقد صدام کرد.عذرخواهی کرد. هی گفت در و باز کن حرف بزنیم:(( 
+ حرف زدیمیه کم بهتر شدم ولی. گند زدم.بمیرم براش:(( نمی دونم چه گناهی کرده گیر منه ابله افتاده:((
++خیلی روز مزخرفی بود.از جمعه ها بدم میاد.جمعه ها ترسناک. غم انگیزه:`((

+ بابا، یه چیزی بگم؟ :(

- بفرما

+ نه هیچی

- -_-

+ :)

- :/

+ بله ؟ :) گفتم هیچی دیگه.

- بگو، زود 

+ خببب.نه هیچی، فراموش کنید.خواهش می کنم هیچی هیچی.

- تا پنج میشمرم فقط سارا.یک

+ عه خب 

- دو

-سه

+ خب چند روزه که.یکی.

- چهار

+ عه گفتم که هیچی دیگه تموم شدهاصلا من رفتم کار دارم.( بعدم بلند شدم برم اتاقم)

عصبانی دنبالم اومد بازومو کشید گفت

- کجا با تو‌ مگه نیستم؟ میگم چی‌شده؟ ها؟ نگفتم اینجوری با اعصاب من بازی نکن؟! بگو ببینم

+ خب باشه باشه میگم ولم کنید میگم.

وقتی ولم کرد یه قدم رفتم عقب ، چند ثانیه با استرس نگاش کردم.نگران گفت

- چی شده بابایی؟!

و من

+خخخخخخخخخ :)))))))) تلافیییییییی

بعدم فراااار به سمت اتاق

یه کم مونده بود بهم برسه ها.ولی به موقع نجات پیدا کردم ، نزدیک بود در بخوره تو صورتش:)))

کوبید به در گفت: 

-میای بیرون دیگه.دارم براتون سارا خانم

+ عه حق ندارید.اصلا پرسیدید چرا تلافی کردم که تهدید می کنید؟

-گفتی تلافی گفتم بیخود می کنی ، گوش ندادی حالا منتظر باش.

+ نخیر حق ندارید، چون من راس می گفتم، آموزششون واقعا بیخود بود همه ام با من موافق بودن.هیشکی ام دیگه نمیبینه،شما خودتون مگه اصلا دیده بودید که میگفتید خوبه؟

- نه

+ پس دیدید من راس میگفتم 

- باید بیینم تا مطمئن شم ،پس فعلا کاریت ندارم ولی منتظر باش.

+ عه خب چرا؟عدالت نیست بابا ،کاری کنید باز تلافی می کنم.

-اگر دیدم بیخود نبود، خیلی هم عدالته.

+خب معلومه دیگه هر چرتی ام باشه میگید مفید بود.نه عدالت نیست.

-واقعا باباتو اینجوری شناختی؟

+ بله دقیقا ،خیلی خیلی بدجنس و بی عدالت ://

- خب حل شد، پس دیگه لازم نیست وقت بذارم ببینم. فقط دیگه بیشتر حواست به دور‌ و برت باشه.از ما گفتن بود.

+خب باشه ببینید.

- دیره دیگه. آخرین بارتم بود از این شوخیا میکنیا.جدی میگم.برخورد بدی می کنم دفعه دیگه

+ شوخی نبود که تلافی بود:))

- هر چی که بود. دیگه نبینم. روشنه الان؟ یا‌همین الان برخورد کنم؟

+چیزی نگفتم که.

وای یهو آمپرش چسبید بلند گفت

- فهمیدی یا نه؟!! این درو باز کن ببینم.

+ خب باشه باشه ببخشید. چرا عصبانی میشید؟.چشم فهمیدم.

/////////////////////////////////////////////////////////

نمیذاره دو دقیقه تلافی بچسبه به آدم.ای بابا :||

از فردام که باید حواسم به زمین و زمان باشه از ترس تلافیش.خدایا خودت ببین :/




نوشتم، پاک کردم، نوشتم ، پاک کردم، نوشتم ، پاک کردم و تهش شد


من یه سارا بودم یه سارا با تمام غم ها و شادی ها و تنهایی ها و شلوغیا.

و حالا یه سارام، یه سارا با تمامتمام شده هام.وشروع شده هام.


من ،سارام، خوده خوده سارا؛)

سارایی که بودم، سارایی که شدم،سارایی که باید باشم.






+پریسا جون ؛)


امروز بابا ساعت ۷:۳۰ بیدارم کرد.

میگم برای چی الان بیدارم میکنید کلاسام ساعت ۹شروع میشه منکه گفتم.

میگه پاشو ساعت ۸ شبکه آموزش کلاس داره -_- 

میگم شبکه آموزش کلاسش به درد خودش میخوره بابا ول کنید.بعدم دوباره خوابیدم.

می دونید بعدش چی شدبله حدستون درسته یه بلایی سرم اومد طبق معمول:/// یه لیوان آب یخ خالی شد رو صورتم :/// 

یعنی جیغ زدما: گفتم بابااااااا واسه چیییییییی؟ سارا نیستم تلافی نکنم.

گفت بیخود میکنی قزی خانم :))) اول بپرس چرا بعد زبونت دراز باشه

گفتم چراااااا

گفت تو مگه تاحالا شبکه آموزش رو دیدی؟

گفتم نه ولی معلومه دیگه

گفت خب دیگه بعد از این جواب بیخودت میخواستم حالتو جا بیارم ولی چون می دونستم ،گفتم زودتر جا بیارم بهتره، تو خواب تاثیر گذار ترم هست :))))

+ به خدا  خیلی بدجنسه خیلی://

++ خیلی هم آموزشاش بیخود بود.خیلییییی.حق با من بود://

+++ تلافی می کنم.


+بابا میشه گوشیمو بدید؟

- :/

+خواهش می کنم.امروز مامان زنگ زده بودن،متوجه نشدم .خواهش می کنم.

-خب

+ خب نداره که دیگه. خب بدید گوشی پیشم باشه زنگ خورد بفهمم دیگه.

-قبلا چجوری می‌فهمیدی؟

+ بگید نه خلاص دیگه،این سوالا چیه دیگه؟ نمی خواهم اصلا.

- آخرش نمی خوای درست درخواست کردنو یاد بگیری نه؟ -_-

+ ازتون خواهش کردم، اونم نه یه بار دوبار، دیگه درستش چجوریه؟

-گفتم خب که بیشتر توضیح بدی بفهمم مشکل دقیقا چیه، فرقش با وقتای دیگه چیه.داشتیم حرف می زدیم به یه توافقی برسیمیعنی چی اینجوری می پری وسط حرف؟ میخواستم بگم نه تعارف داشتم؟ ه‍ا؟می گفتم نه.

+ خب ببخشید

- خب ببخشید؟!! اینم مدل جدید عذرخواهیه نه؟!

+ ای بابا، معذرت می خواهم پدر بزرگوار و عزیز بنده، بی ادبی بنده رو به بزرگی و عظمت خودتون ببخشید لطفاً.خوب‌بود:))))

-حقه باز:). خب می‌گفتی.قبلا چجوری می فهمیدی ؟

+ قبلا فرق داشت،مامان هر روز‌ زنگ نمیزد.میخواست زنگ بزنه قبلش خبر میداد معمولا. ولی الان شرایطش خاصه،می دونید کههر وقت فرصت کنه زنگ میزنه. قبلش نمیدونه کی فرصت میشه، واسه همین ممکنه تو اتاق نباشم نفهمم.تو رو خدا.بدید دیگه.

- حالا هی بگو کرونا هیچ‌ حسنی نداره، بیا، اینم یکی دیگه،فک می کردی روزای مدرسه بتونی قانعم کنی گوشیتو پس بگیری؟!

+ یعنی الان قانع شدید ؟!:)))) میدید:)))

- میدم دیگه.چیکار کنم؟! ؛))

+ ایو

- -_-

+ یعنی آخ جوون :||| .ولی یه جوری میگید فکرشو میکردی،حالا انگار میخوام چیکار کنم باهاش ؟!!! یه گوشیه دیگه، همه دنیا دستشونه ://

- عه؟!پس ظاهرا خیلی هم فورس نیست کارت، خب پس.

+نههههه.میگم یعنی گفتید روزای مدرسه ، خب هنوزم‌روزای مدرسه اس دیگه، واسه همین کاری انجام نمیدم غیر از موارد اامی.برای اطمینان شما گغتم.

- حقه باز به توان دو:///

+ میدید؟!

- چیکارت کنم دیگه :///

+ بوسم کنید اینقد با ادبم :)))

//////////////////////////////////////////////

ولی خودمونیم،تو این چند روز‌که گوشیمو پس گرفتم اونقد با بچه ها چت  کردم خفه شدمخیلی دلم براشون تنگ شده بود، خیلی.حداقل می تونم تو‌ دور همیای مجازیشون باشم



با مامان حرف زدم، گفت تا دو روزه دیگه پیشش باشم، خواستم بهونه بیارم که باید قبلش با بابا صحبت کنم و ببینم موافقت می کنه کهگفت لازم نیست باهاش هماهنگ کردم فقط زودتر حاضر شویعنی از عصبانیت داشتم منفجر میشدم از اینکه بازم آدم حسابم نکردن، اصلا نپرسیدن می‌خوام تعطیلاتمو اونجا باشم یا نه؟ 
نمی فهمم اصلا چرا خودش نمیاد دیدنم؟ چرا همش من باید برم اونجا؟ خب یه بارم اون به خاطر من بیاد چند وقت بمونه.اینجوری مجبور نیستم اون جناب دکترم تحمل کنم و می تونم یه کم آرامش داشته باشم، یه کم بهم خوش بگذره
أهنمی بخشمت بابا، همه اینا تقصیر توئهتقصیر توئه که تو هم بهم هیچی نمیگی هیچوقت، امروز که حرفهای مامان رو گفتم و شکایت کردم تازه میگه بلیطم رزرو کرده.از نظرتون من چی ام واقعاً؟یه شیٕ؟ یه عروسک مثلاً؟ ها؟ 
هیچوقت نمی بخشمتون
------------------------------------------------------------------------
آره.من همینقدر احمقم.همیشه همینقدر احمق و سطحی بودم.همیشه آرزوهام اشتباه بوده،دعامام غلط بوده.همیشه من بدترینا رو خواستم ،اول از همه برای خودم،بعدم برای عزیزترین کسای زندگیم.
اگه واقعا برای دو روز دیگه بلیطی داشتم که منو می رسوند پیش مامان احتمالا بازم همچین پستی رو می نوشتم و منتشر می کردم و بعدم شروع می کردم به آرزوهایی که یه روزی ،دقیقا مثل امروز بشه ترین و زجرآورترین کابوس زندگیم.کاری که دفعه های پیش کردمو حالا دارم تاوان میدم.
دلم تنگ شده.دلم اندازه همه دنیا تنگ شده و حسرت یه بار دیگه بغل کردن شو دارم، هرجایی که باشه، با هر کی که باشه، ولی. دیگه دستم به هیچی نمی‌رسه.به هیچیتا کی؟ فقط خدا می دونه:`((
تا کی باید تاوان دعاهای اشتباهیمو بدم؟کی قراره یاد بگیری دعا کردنوآرزو کردنو سارا؟کی؟ 
نه تو هیچوقت یاد نمی گیری.
+سال نو مبارک

تو روزای آخر سال دلم بدجوری شکست و بدجوری هم دل شدم:`(

دعا کنید برام،که خوب باشم، درست باشم.صبور‌ باشم.

چند ساعت بیشتر به سال نو نمونده و من به اندازه همه دنیا،بغض دارم تو گلوم هنوز. روزگارم با ما همراهی کرده که امشب شده شهادت.می تونیم هرقدر خواستیم گریه کنیم.

خدایا بازم شکرت،شکر به خاطر همه چیزایی که داریم، چه میبینیم و میفهمیم چه نمی بینیم و نمی فهمیم.

+فک می کردم آخرین پست سال ۹۸ پست بهتری باشه ولی‌‌.نشدنشد.

++سال نو پیشاپیش مبارک


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مرجع کنکور ایران بنیاد طلوع کوثر کویر میبد مجله انقلابی مشاوره تحصیلی تلفنی اتوبار خاقانی Michelle MajnoOne B Leili مهندسی ساخت و تولید زندگی ائمه