امروز تو مدرسه دعوا کردم، حدس بزنید با کی؟ با مسئول کتابخانه، یعنی این مورد دیگه بی سابقه بوده تا حالا تو سوابقم:)))
من تعریف می کنم شما قضاوت کنید
داشتم کتابارو میدیدم که شنیدم یه هفتمی چهارتا کتاب برداشته بود که تحویل بگیره ببره ولی مسئول کتابخونه گفت یکی شو بذار می دونید که بیشتر از سه تا نمی تونید ببرید.
دختره کلی توضیح داد که برای تحقیقش لازم داره و اصلا کتاب داستان یا رمان برنداشته ولی مسئوله اصلا گوش نمیداد فقط میگفت نمیشه قوانینو که می دونید ، دختره باز هی خواهش کرد اصرار کرد که یهو مسئول محترم فرمودن سه تا کتاب واسه تحقیقت زیادم هست، چه خبره مگه پایان نامه میخوای تحویل بدی ؟!:///
یعنی من واقعا نظرم اینه همچین آدمایی رو باید الگو قرار داد تو زندگی، چون خیلی راحت زندگی میکنن فک کنم، با یه مقایسه کاملا بی ربط با قوانین کنار میان :)) به همین آسودگی:))
هیچی دیگه، منم یهو سنسور منطق و عدالت طلبیم همزمان روشن شد رفتم جلو گفتم ببخشید پایان نامه که مال دانشگاهه ،اینجا دبیرستانه دبیرستانم فقط تحقیق داره، حالا باید چیکار کنیم که بتونیم چهارتا کتاب واسه تحقیق امانت بگیریم؟
اصلا نگامم نکرد فقط گفت گفتم نمیشه ،کتابخونه که فقط واسه شما نیست، بقیه ام میخوان استفاده کنن، سریع یکی رو بذار کنار اونایی که میخوای رو بده ثبت کنم:/
دختره داشت میرفت دستشو گرفتم.
گفتم بقیه یعنی کی دقیقا ؟ ببخشید،اینجا که کسی نیست .سخت نگیرید لطفا.
خدایی من بی احترامی کردم ؟!! ولی یهو عصبانی شد گفت شما کاری دارید اینجا ؟اگر کاری ندارید تشریف ببرید بیرون.
خب منم جوش آوردم گفتم کار دانش آموز اینجا کتاب گرفتنه،اگه شما بذارید!!!
گفت کتابی دستت نیست پس کاری هم نداری، هرروزم دیدمت میای اینجا فقط واسه تماشا، واسه وقت گذرونی حیاط مدرسه هست تشریف ببر وقت بقیه رو نگیر://
اژ اول سال همش فک میکردم چقد بده هرسال از بچه هایی که میان کتابخونه کم میشه چون امسال خیلی خیلی کمتر از پارسال شدن، امروز فهمیدم این خلوتی همش تقصیر جامعه و فضای محازی نیست،یعنی این خانم به تنهایی قادره رقم سرانه مطالعه کشور و جا به جا کنه :/// جا به جایی سرانه مدرسه که دیگه کاری نداشته واسش://
هفتمیه تو این مدت رفته بود یکی اژ کتاباروگذاشته بود سر جاش برگشته بود و منتظر بود بحث ما تموم شه که کتاباشو واسش ثبت کنه،.
منم رفتم کتابه رو دوباره برداشتم اومدم جلو، کتابای هفتمیه رو که ثبت کرد بهش گفتم یه دقیقه وایسه، بعد گذاشتم جلوی مسئوله گفتم اینو ثبت کنید لطفا ً.
خیلی بد نگام می کرد از عصبایت داشت میترکید دلش میخواست پرتم کنه بیرون ولی دیگه نتونست،فقط ثبت کرد، منم کتابه رو دادم به دختره، کلی تشکر کرد و گفت نمیخواست و اینا
+ حالا از شنبه چجوری برم کتابخونه ؟کتابخونه همیشه حریم امنم بود تو مدرسه.نقطه آرامش، لعنت به این شانس با این مسئول جدید:(((
++ هفته دیگه کنسرت رضاست و من دیر فهمیدم، سکوی بی پر شدههههههه :`((((( حالا من چیکار کنننننم؟من سکوی بی میخواااااام :`(((((
+++ دارم (۱۵سالگی) رضا روگوش میدم، چرا من عاشق نشدم تو ۱۵ سالگیم؟ :)))) حالا عشق ۱۵ سالگی از کجا ییارم؟ :)))
درباره این سایت