ماشینو داده مهدی ببره بنزین بزنه -_- ده صبح -_- فاطمه بهم گفت.وقت نشد برم باهاش دعوا کنم ، دیگه زدیم بیرون با ماشین بابای فاطمه.نامرد ماشین و نمیده بشینممیگه مگه ماشین باباتم قرار بود بگیری خودت بشینی؟!
گفتم نه پس برا جناب عالی داشتم می گرفتم -_-
گفت پس حرص نخور چون ماشینم بود باز با همین میرفتیم خوشگل خانم ://
بابا راس می گفت.ولی فاطمه خوب بودا.اینم از دست رفت -_- همه 18 ساله ها اینجوری از دست میرن یا فقط همین یکیه؟!!!.نه فک کنم همه شون همینن.مهدی هم همینجوری شد :/
+اینو یادم رفت بگم.یه تیکه کاغذ راحت همه آرمان هاتونو ازتون می گیره؟ اگه قراره اینشکلی شم، سه چهار سال دیگه که سهله صدسال دیگه ام نمیرم سراغ گواهینامه -_-
درباره این سایت