امروز بیدار که شدم دیدم ساعت ده و نیمه!!!! یعنی سکته زدما، گفتم به خوشکی شانس، آخه چرا باید دو روز پشت هم خواب بمونم ،اونم اینققققد دیر:// دیگه پاشدم پریدم رفتم آشپزخونه که سریع یه چایی بخورم راه بیفتم دیدم رو در یخچال یه یادداشته:
می دونم الان خیلی هول شدی و با استرس اومدی آشپزخانه که صبحونه بخوری و بعد لباس بپوشی بری مدرسه ؛) ولی نمیخواد بری،تعطیل شده. تو حیاط یه سوپرایز برات هست، زنگ بزن :)))
دیگه دوییدم بیرون و نگاه کردم دیدم خدااااا یه عالمه برف اومده ، دیگه جیغ زدم از خوشحالی بعدم سریع زنگ زدم به بچه ها قرار گذاشتم بریم پارک دیدم اونا زودتر از من خبردار شدن تو راهن دیگه سریع زنگ زدم به بابا بهش بگم دارم میرم برف بازی ، منتظر زنگم بود صدتا سفارشم کرد که صدتا لباس بپوشم چون خب تازه از آنفولانزا خوب شدم میترسه دوباره بیفتم ولی تجربه نشون داده برف آدم و مریض نمی کنه بیشتر خوب میشه آدم با برف:)))
آها زنگ که زدم گفتم فک نکنید نفهمیدم تیکه میندازیدا اصلا از کجا فهمیدید من خواب میمونم نکنه خودتون
گفت عه تیکه چیه این چه حرفیه بابا ؟ مگه خواب میمونی به جای اینکه اول لباس بپوشی بعد صبحونه بخوری اول صبحونه نمیخوری بعد لباس بپوشی؟!! :)))) یه بار قشنگ باید برام توضیح بدی چجوری زودتر میرسی وقتی اول صبحونه می خوری؟:)))))
بعدم کلی خندید:///
ولی هیچم اینطوری نیست.خب هست ولی من صبحونه کمتر میخورم،اصلا گاهی نمی خورم فقط یه چایی میخورم.
بعدم اعتراف کرد خودش ساعتمو قطع کرده که بیشتر بخوابم:))) عاشقش شدم دیگه اینو گفت ،تیکه شو بخشیدم دیگه، دمش گرم واقعا:)))
واااای که چقد کیف کردیم از برف بازی ،یعنی دیگه مردیم از خوشی،خیییلی خوب بود خیییلی جای همتون خالی واقعا.اگه امروز نرفتید فردا رو از دست ندید حتما برید اصلا روحتون شاد میشه:)))
+ امروز بلاخره زنگ زد، یعنی اینی که گفتم برف خوشبختی میاره یه قسمت بزرگیش واسه همین بود:) :))) خدا ممنونم ازت.:))
++ فردام تعطیل شدیم، بابا قول داد فردا چند ساعت با هم بریم برف بازی.تو جنگ برفی شهید نشم صلوات:)))
درباره این سایت