دیروز صبح چشمامو که باز کردم دیدم ساعت 7:30 واسه همین دوباره چشمامو بستم که بخوابم ولی یهوبا صدای ماشین چشمام باز شد.تو چند ثانیه از ذهنم رد شد که بابا داره میره بیرون،تنهایی،یواشکی، بدون من وتو کسری از ثانیه از تخت پریدم پایین و همونطوری بدون دمپایی پریدم تو حیاط و جلوی در که داشت کم کم باز میشد دست به سینه وایسادم تا بابا با ماشین جلوم ترمز کرد -_-

یه چند ثانیه با لبخند نگام کرد و بعد اشاره کرد که برم کنار ولی من همینجوری -_- نگاش میکردم.

دوباره اشاره کرد.فقط با اخم سرمو به نشونه منفی ت دادم.

سرشو به نشونه تایید ت داد و من فک کردم میخواد پیاده شه ولی یهو بی هوا یه بوق زد که شیش متر پریدم هوا از ترس، نزدیک بود سکته کنما، از ترسیدنم داشت می خندید :////

منم دیگه قاطی کردم با دوتا دست کوبیدم رو کاپوت داد زدم واقعا که پیاده شید ببینم. داشتم سکته میکردم.

دیگه پیاده شد گفت هیس چه خبره همسایه بیدار میشن ،این چه وضعشه ؟مگه میخواستی بگیری اینشکلی پریدی تو حیاط؟

گفتم از م کلک ترید. داشتید کجا میرفتید بی خبر ها؟

گفت کجا میرم من؟ یک ساعت میرم شرکت زود میام با مهندس فلانی قرار دارم کار واجبه، تا شما یه کم به درسات برسی منم برگشتم میریم تمرین برو بابایی دیرم شد.

گفتم با هم میریم. منم میام زود حاضر میشم.

گفت حالا فهمیدی چرا بی خبر ؟! -_- کجا بیای؟ مگه کلاس نداری؟ تعطیل نشده که هروقت هرکار خواستی کنی که.حرف گوش کن دیرم شد برو تو، برو.بعدم خواست سوار شه ولی گفتم بابا به جون خودم نمیذارم برید.کلاس و همونجا میبینم بهونه نیارید.ساعت ۹کلاسه.خواهش می کنم پنج دقیقه صبر کنید حاضر میشم.

دیگه هیچی نگفت فقط اینجوری-_-  نگام میکرد و لبخند می زد منم حس کردم راضی شده واسه همین راه افتادم سریع برم تو حاضر شم گفتم‌ نریدا بابا.ولی دیدم پای راستش توی ماشینه پای چپش بیرون!!! خب یه کم دور می شدم میتونست بپره پشت فرمون بره .

یه چند قدم که ازش دور شدم دوباره برگشتم نگاش کردم که مطمئن شم نمیره دیدم خودشم برگشت نگام کرد، دیگه قشنگ مطمئن شدم منتظره دور شم که گازشو بگیره بره واسه همین یهو برگشتم دوییدم یه کم هولش دادم شیرجه رفتم تو ماشین سوئیچ و قاپیدم .میخواست بگیرتم نتونست.منم سریع در رفتم جیغ زدم یوهوووو گفت هیسسسس بده ببینم سوئیچو دختره سرتق.

گفتم خیال کردید که بتونید منو غال بذارید.بعدم سریع رفتم تو ( حواسم بود دمپایی رو فرشی بپوشما با همون پاهای ویروسی نرفتم تو:))) بعدم رفتم اول پاهامو شستم) تو اتاق بودم  صداش اومد که گفت بجنب پس دیر شد.

اونقد خوشم میام وقتایی که شکستش میددم ولی به روی خودش نمیاره و یه جوری حرف میزنه انگاری که خودش اجازه داده:)))) اصلا صد برابر بیشتر دوستش دارم:)))

(ولی خودمونیما الکی تو دل خودم میگم مثلا شکستش دادم چون واقعا اگه تهش نمی خواست اجازه بده پرتم میکرد تو استخر می رفت-_- به‌همین راحتی :/ مرور خاطراته ها -_-)

وقتی رفتم سوار شدم گفتم دیدید چه سریع اومدم،بریم.

ولی راه نیفتاد دستشو آورد جلو گفت سوئیچ!!!

یه لحظه هول شدم یادم نمیومد ورشداشتم ولی سریع یادم اومد که رو میز اتاق جا گذاشتم :(

گفتم ببخشید ببخشید تو اتاقه الان میارم.

گفت بدووو

با دو رفتم سوئیچ و آوردم وقتی رسیدم حیاط دستشو از پنجره آورد بیرون منم برای اینکه سریع تر روشن کنه گذاشتم تو دستش ولی تا ماشین و دور زدم که سوار شم

گازشو گرفت رفت :||| یه  قدم دوییدم دنبالش صداش کردم  ولی بعد ناامید خشک شدم سر جام، اصلا باورم نمیشد گذاشت رفت:////

اونقد عصبانی بودم با جیغ کیفمو کوبیدم زمین بعدم نشستم رو پله گوشیمو در آوردم زنگ بزنم آژانس، واقعا میخواستم آژانس بگیرم دنبالش برم.

ولی سرم که تو گوشی بود یهو صداشو شنیدم که گفت: با توام کری مگه؟!! بوق میزنم نمیشنوی واقعا ؟!! میای یا برم؟!ایندفعه برم رفتما.

سرمو بلند کردم دیدم دنده عقب برگشته جلوی در وایساده منتظر، وای اونقد ذوق کردم ولی سریع خودمو جم کردم جدی شدم با دو رفتم پریدم تو ماشین.

گفتم‌واقعا که بابا فقط یادتون باشه دوتا تلافی بهتون بدهکارم.

گفت چه رویی داری واقعا.دوتا!!!! این که خودش تلافی بود ، بعد دومی چیه؟

://////

گفتم تلافی چی؟ چیکار کردم مگه ؟! 

گفت کاری کردی دیرم شه، ساعتو ببین.ولی حیف نشد قیافه تو ببینم نصف کیفش همون بود که از دست رفت:)))

:/// پدر نمونه می دونید معنیش چیه؟ بابای من ://// 

گفتم محض اطلاعتون بعدش کلی جیغ زدم همسایه هام حتما شنیدن صدامو ٱبروتون رفت:// بله:/ بعدشم منتظر باشید دیگه ، گفته باشم.

گفت بیخود گفته باشی، الان تلافیامون مساویه فعلا صلح برقرار میشه تا مورد جدید پیش بیاد، ختم جلسه.

گفتم عهههه زرنگید! هیچ صلحی هم درکار نیست، میگم دوتا بدهکارم هنوز ،میگید صلح؟! تلافی امروز و ظرف شربتو دربیارم صلح می کنیم.

گفت بعد از ختم جلسه هر تصمیمی فاقد ارزش است و امکان اجرایی شدن ندارد.

گفتم پس این جمله ام فاقد ارزش بود خخخخخ:)))))

+تو شرکت بعد از کلاس آنلاین به پیشنهاد یکی از دوستای خیلی خیلی خیلی خوب و مهربون وبلاگیم از یه سایت گلفروشی انلاین که بهم معرفی کرده بود برای بابا باکس گل سفارش دادم برای امروز:)) همونیه که تو پست قبل عکسش رو گذاشتم. امروز وقتی زنگ زدن، نشنیده گرفتم تا بابا خودش بره دم در بگیره :)))) اونقد سوپرایز شد، چون دیشبشم از قصد بهش تبریک نگفته بودم، فک کرده بود یادم رفته، اونقد بغلم کرد فشارم داد ،اونقد بغلش کردمو بوسیدمش که نمیشد شمرد:)) گفتم بابا چجوری بگم دوستون دارم که معلوم شه اندازه همه دنیا،اندازه همه زندگیم دوستون دارم؟ چجوری؟

گفت همینکه اینقد خوبی، معلوم میشه، فرشته یکی یدونه بابا:*

:)))) دوباره میپرسم، پدر نمونه می دونید معنیش چیه؟ :)))

تکرار می کنم ،  بابای من ^_^


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ رسمی «احسان همّت زاده» ستاره سهیل وکیل خرید و فروش سود پرک - مبتکران شیمی تولید کننده سود پرک طلاجات مخصوص ضامن دادگاه ودادسرا Craig مجله پزشکی 2 پزشک پارسیان ارز مرکز تعمیرات سخت افزار