همون شبه آخرین پستم من می خواستم برم مذاکره ولی به توصیه بچه های اینجا نرفتم.دیدم راس میگن فعلا عصبانیه فقط عذرخواهی کنم بهتره واسه همین فقط دیگه کامل مراسم اعتراف به گناه و طلب بخشش رو برگزار کردم. بعد از کلی سرزنش و نصیحتم قبول کرد، بخشید گفت برو قهوه درست کن-_-
:))
کل این چند روزم تحمل کردم.آخر هفته رم تو سکوت و تنهایی گذروندم چون پنج شنبه که با خیال راحت رفت شرکت تا غروب.جمعه ام واسه خودش رفت باشگاه ،فقط لطف کرد دیگه جمعه ناهار و اومد خونه با هم خوردیم. حتی خونه باباجون اینام نرفتیم
-_- به خدا به زندانیام مرخصی میدن برن ملاقات خانوادشون مگر اعدامی باشن دیگه، خوب بود یکی پیدا میشد به بابای من بگه هیچ جای دنیا یه ساعت تاخیر با قتل برابری نمی کنه 0_o هر چند خودش میگه به خاطر پنهان کاری و سو استفاده ست نه یه ساعت تاخیر ولی اینام با قتل برابری نمیکنه:///
ولی دیگه دیشب رفتم واسه مذاکرهآخه خیلی وقت بود با بچه ها کلی نقشه چیده بودیم واسه این هفته که همش تعطیلیه.دیگه نمیشد سکوت کنم مجبور بودم یه کاری کنم ولی
دیشب قبل از اینکه بگه خودم رفتم یه قهوه حسابی درست کردم بردم براش.
- نه
+چی نه؟
-هر چی که میخوای بگی نه
+مگه می دونید چی میخوام بگم؟
-گفتم هر چی دیگه:)
+یعنی چی بابا؟ شاید میخواستم بپرسم قهوه خوب شده؟ :/
-داری میگی شاید،پس اینو نمی خواستی بگی
+ -_-
-ولی قهوه ات خیلی خوب شده دستت درد نکنه
+ :/
-بخور سرد میشه
+یعنی حرف نزنم دیگه آره؟
-چرا هر چی میخوای بگو ولی اگه آخر چیزی که گفتی من بگم نه ،چون قبلش یه بار گفته بودم نه و گوش ندادی اعتراض نکن اگه.
وای یعنی متنفرم وقتی این موقع ها نمیذاره حرفمو بزنم،دست خودم نیست یهو جوش میارم.
دیگه قاطی کردم گفتم واقعا که بابا چرا اینجوری می کنید چرا نمیذارید حرفمو بزنم اصلا چی میشه مگه اول گوش بدید بعد بگید نه ها؟گوشاتون خسته میشه؟
نمی دونم چرا نمی تونم جلوی زبونمو بگیرمااااه.عصبانی شد گفت معلوم شد اعترافاتت اونشبت چقد واقعی بودن.
گفتم یعنی چی بابا چه ربطی داره؟
گفت یعنی پاشو برو هر وقت واقعا از کارات پشیمون بودی دوباره بیا :/
:(( خب آخه ببینید چیکار می کنه؟ :( می خواستم یه کم خواهش کنم فقط چی میشد گوش میداد؟ گناه میشد؟اصلا از کجا میفهمه میخوام چی بگم؟ااااااه.چیکار کردم مگههههه؟ خدایا چه گیری کردددددددم :,(((
+تازه یه چیز دیگه ام شده که هنوز نمی دونم قراره سرش بدبخت شم یا نه؟سه شنبه دوتا از چرخ های ماشین معلم علوم و پنچر کرده یکی، یه کاغذم چسبونه روش نوشته "تو این دنیا عدالتی وجود نداره مگر اینکه خودمون بسازیمش" :((
جمله خیلی قشنگیه که از ته قلبم عاشقش شدم وقتی اولین بار شنیدمش.یکی از دیالوگای ماندگار سریال بازی تاج و تخته، از لرد بیلیش.ولی حس میکنم همین جمله قراره یکی از خاطرات ماندگار منم بشه :,(((
++حالا می فهمم هاله چرا اینقد آروم بود اون روز :||
+++خدایا خودت رحم کن :,((
++++ناظم قبلیمون بد نگام میکنه:(
+++++پست دومم از مدرسه شد
درباره این سایت