دقیقا دیروز که نت وصل شد من نتونستم بیام ،چون بعد از ظهر عمه طی یک حرکت غافلگیرانه اومد دنبالم بریم بگردیم ، شاید سالی یه بار مثلا از این حرکتای جذاب بزنه، ولی اینبار از همه جذابتر بود،خییییلی جذاب چون رفتیم سر قرار با.بله ،جناب دکتر ناشناسِ ملاقات کننده ؛)
وقتی داشت معرفیش میکرد گفتم: بله آشنا شدیم قبلاً.اون روز تو زحمت افتادید.
آدم خوب و باحالی به نظر میاد.تنها ایرادش اینه که دکتره، که خب این ایرادو عمه ام داره.از این لحاظ به هم میان -_- :))
عمه داشت منو می رسوند خونه ازش پرسیدم بابام میدونه؟ البته مطمئن بودم که میدونه فقط میخواستم مطمئن شم که الکی بابا رو نکشم:))
عمه گفت آره خیالت راحت قشنگ برو با شایان تحلیلش کن، نظرتونو لازم دارما:/
ازش راضی ام، باور کنید.حداقل یه تعارف میزنه که نظرم مهمه:))
وقتی به بابا گفتم برای چی به من نگفتید، گفت چون میخواست خودش بهت بگه. حالا بد بود؟ سوپرایز شدی؟!!
+هیچم سوپرایز نشدم خودم فهمیده بودم.اصلا دیده بودمشون.
- جداااً ؟! پس چرا نگفتی؟
+ بعد نمی گفتید فضول خانم از کجا فهمیدی؟
- چرا بگو ببینم فضول خانم از کجا فهمیدی؟ :))
+ عجبا!!! منتظر باشید بگم:/
- پیرهنم چی شد؟؟
+ بابا خداوکیلی الان چه ربطی داشت این؟
- هیچی گفتی "منتظر" یاد پیرهنم افتادم که منتظر بودم درستش کنی.:) برو بیارش
وقتی گفتم هنوز نشستمش میخواست بیاد بقیه تلافی رو سرم در بیاره :))
هر چی گفتم نمیخواید بدونید از کجا ماجرای عمه رو فهمیدم؟! نمی دونم چرا دیگه براش جالب نبود:)) هی فقط می گفت از هرجا فهمیدی بهت افتخار میکنم که اینقد زرنگی حالام وایسا بهت افتخار کنم پای تنبلیت وایمیستی :/ هی هم نزدیک تر میشد:/ :)) دیگه دوییدم رفتم تو حموم که مدیونید یه درصد فک کنید رفتم پیرهن و بشورم:) رفتم اونجا از دستش در برم.دیگه حوصله ام سر رفت گفتم پیرهنرم بشورم.
:)))
درباره این سایت