امروز بعد از مدرسه رفتم مدرسه قبلیم،زنگ فوق العاده ریاضی داشتن.به بچه ها گفته بودم همچین روزی رو بهم آمار بدن که برم معلم ریاضی و معاون رو ببینم.
فرم مدرسه قبلیمو با خودم آورده بودم و زنگ آخر عوض کردم.رسیدم دم مدرسه وایسادم تا زنگ تفریح آخر بخوره و سریع رفتم تو و تو شلوغی راهرو با بچه ها سریع دوویدم تو حیاط و بچه ها هم دیگه اومدن:)))
وای اونقد حس خوبی داشت بعد از مدت ها دوباره مثل قبلا تو حیاط با هم جمع میشدیم.کلی از همکلاسیایی دیگه مم دیدم خیلی خوب بود.زنگ خورد با بچه ها رفتم سر کلاس. معلم که اومد سر کلاس خب حواسش به من نبود، منم چیزی نگفتم تا اینکه گفت کی میاد تمرین حل کنه؟!!
وای منو هاله همزمان دستمونو بردیم بالا:))) نگام که کرد خیلی تعجب کرد گفت عه فلانی تو کجا بودی؟!:))
گفتم در خدمت شما:)
گفت بیا ببینم چه می کنی:))
دیگه پریدم تمرینارو حل کردم بعدشم گفتم که دلم براشون خیلی تنگ شده بود و یه شاخه گل بهش دادم و گفتم:))
اونم خیلی تشکر کرد که رفتن دیدنش:)
زنگ که خورد میخواستم برم دیدن معاون ولی باید به فکر یه راهی می بودم که معاون پارسال منو نبینه،چون اگه میدید مطمئن بودن شر به پا می کنه واسه همین به بچه ها گفتم من میرم کوچه پشتی بغل سالن ورزشی منتظر میشم شما معاون رو بیارید:)) مثل این قرارای مواد مخدر هست تو فیلمای مافیایی:))))
هیچی دیگه رفتم اونجا و بچه ها معاون مهربون و آوردن وحسابی حال و احوال کردیم و به اونم گل دادم و بغلش کردم:)
خلاصه همه چی خیلی خوب بود خییلی، تا وقتی داشتم از حیاط رد میشدم که بریم بیرون مدرسه ،با اینکه بچه ها کشیک داده بودن معاون پارسال دور و بر نباشه نمی دونید چی شد که یهو جلومون ظاهر شد:-|
وای اولش که چند ثانیه فقط زل زده بود بعدم گیر داد که چجوری وارد مدرسه شدی ؟ و نمی دونید ورود افراد متفرقه به مدرسه ممنوعه؟ با کی هماهنگ کردید شما؟ -_-
گفتم فقط اومده بودم معلمامو ببینم همین!! گفت خارج از محیط مدرسه می تونی هرکی رو که میخوای ببینی ولی بدون هماهنگی حق ورود نداشتی،
گفتم باشه الان داشتم میرفتم.
گفت این لباسم دیگه مجاز نیستی بپوشی-_-
یعنی دیگه از اون حرفا بودا، هر چی خواستم هیچی نگم نشد :/ گفتم لباس پوشیدنمو دیگه نیاز نمیبینم با شما هماهنگ کنم یا اجازه بگیرم ، لباسای خودمه هر وقت لازم باشه می پوشمشون.بعدم زدم بیرون ولی خب همین ماجرا درست کرد.یعنی فکرشو نمی کردم دیگه تا این حد بیکار باشه.
بابا یک ساعت بعد بهم زنگ زد که کجایی ؟ گفتم خونه ام، گفت کی رسیدی خونه ؟ اینو پرسید فهمیدم می دونه بعد مدرسه جایی بودم واسه همین دیگه طفره نرفتم ، گفتم کی رسیدم و یه سر رفته بودم معلمامو ببینم.
گفت شما خیلی بی جا کردی:/
خب چرا؟ چیه میگه؟
خندم گرفته بودا گفتم بهتون زنگ زدن آره ؟ یعنی واقعا دیگه فک نمی کردم تا این حد بیکار باشن و ازم بترسن.
دیگه عصبانی شد گفت حالا بخند من می دونم تو امشب.
شبم که اومد از همون اول شروع کرد دعوا، که با اجازه کی رفتی اونجا ؟ گفتم بهتون می گفتم میذاشتید برم؟! گفت معلومه نمیذاشتم،میذاشتم بری که اون آدم نا متعادل فرصت پیدا کنه دوباره بهم زنگ بزنه هرچی خواست بگه؟ مثل امروز؟!!!.
گفتم خب بابا خودتون میگید نامتعادل ،چیکار کنم مریضه، حالا مگه چی شده؟ معاون مدرسه ام چیزی نگفت خیلی هم خوشحال شد منو دید چیکار کنم از سایه مم میترسه که یه وقت مدرسه اش بهم نریزه؟!!
گفت اولا درباره بزرگترت درست حرف بزن،آخرین بارت بود همچین چیزی شنیدما، دوما میخوام ببینم با اجازه کی بعد مدرسه رفتی اونجا؟! اینو روشن کن!
گفتم بابا اذیت نکنید توافق کردیم من بعد از مدرسه هر وقت خواستم برم دوستامو ببینم، یادتون رفته ؟!
گفت خودت می دونی الان داری چرت میگی، پس جواب درست بده به من.
گفتم خب چی دوست دارید بشنوید؟ اگه چرته دیگه حرفی ندارم.جوابی ام ندارم.
گفت باشه پس دیگه توافقی ام نداریم.لطف کردی نتیجه توافق اشتباهمونو نشونم دادی سارا خانم:/
+ من واقعا حرفی ندارم. بی عدالتی نه شاخ داره نه دم نه هیچ نشونه دیگه ای، بی عدالتی همینقد رک و شفاف و دردناکه :((
++ همه کیف امروز از دماغم در اومد.دلم میخواد از معاونه انتقام بگیرم یه انتقام خیلی سخت.خیییلی سخت.تا کی باید ازش بکشم آخه؟!:(
درباره این سایت